چراغ هدایت مصباح الهدی

اطلاعات مذهبی

چراغ هدایت مصباح الهدی

اطلاعات مذهبی

فدک یک سند تاریخى

فدک یک سند تاریخى-نویسنده : جعفر انوارى

فدک یک سند تاریخى جعفر انوارى تاریخ اسلام فرازهاى مختلف و گوناگونى دارد که برخى از آنها مورد قبول و تسالم همگان بوده و چندان جاى بحث و گفتگو در آنها نیست. ولى برخى دیگر این چنین نبوده و آثاراختلاف نظر در آنها کاملا مشهود است. این‏گونه مباحث گرچه نیاز بیشترى به تحقیق و تحلیل تاریخ دارند، اما چه بسا نتایج‏بهتر و اساسى‏ترى را نیز در بر داشته باشند. مساله تاریخى فدک در شمار مباحث تاریخى قرار دارد، که در این مقاله ابعاد مختلف آن مورد تحلیل و بررسى قرار خواهد گرفت. ضرورت طرح این موضوع ممکن است‏بعضى چنین تصور کنند که پس از گذشت چهارده قرن از این موضوع، چه ضرورتى ایجاب مى‏کند که این مساله اختلافى مطرح شود؟ و اصولا طرح این‏گونه موضوعات چه سودى را در بر خواهد داشت؟
ولى در اینجا از این نکته نباید غافل شد که، بحث پیرامون «فدک‏» علاوه بر روشن کردن یک بحث مهم تاریخى، از جنبه عقیدتى نیز مى‏تواند راهگشا باشد، چه اینکه: اولا: فضیلت‏بزرگى براى ایشان ثابت مى‏گردد زیرا عنایت‏خداوند نسبت‏به حضرتش با فرمان و ات ذاالقربى حقه. و نزدیک بودن به پیامبر(ص) با عنوان ذاالقربى مورد توجه و عنایت قرار گرفته‏است. ثانیا: یک سند زنده تاریخى براى اثبات حقانیت مکتب تشیع قرار گیرد. گرچه برخى از کوته‏اندیشان به بهانه حفظ وحدت میان مسلمانان با طرح این‏گونه مسائل مخالفت مى‏ورزند; اما از این نکته غافلند که طرح این مسائل در چارچوب استدلال، با استفاده از مدارک معتبر اهل سنت و به دور از هر گونه تعبیر تند و نابجا، نه تنها خدشه‏اى به مساله وحدت وارد نمى‏سازد و هیچ‏گونه تنشى میان گروههاى مختلف مسلمان ایجاد نمى‏کند، بلکه در روشن شدن حقیقت و پاسدارى از مرزهاى عقیده و مکتب نقش مؤثرى ایفا خواهد کرد و روزنه تحقیق بیشتر را بروى محققان و پژوهشگران منصف خواهد گشود.

موقعیت فدک
فدک، یکى از دهکده‏هاى آباد نزدیک خیبر بود. وقتى در سال هفتم هجرى قلعه‏هاى خیبر به دست مسلمانان فتح گردید و قدرت مرکزى یهود در هم شکسته شد، ساکنان فدک از در صلح و تسلیم نیمى از سرزمین خود را به پیامبر(ص) واگذار کردند. با توجه به آیه‏6 سوره حشر «مساله فى‏ء» این سرزمین از آن رسول گرامى گردید و آن حضرت مجاز بود که آنجا را براى خود برداشته یا به یکى از مصارفى که در آیه‏7 سوره حشر آمده برساند. زمینهاى خیبر که با جنگ و قدرت نظامى فتح شده بود (که در اصطلاح فقهى مفتوحة عنوة نامیده مى‏شود) مى‏بایست در میان مسلمانان تقسیم گردد ولى زمینهاى فدک از آنجا که بدون جنگ بدست آمده بود، جز انفال و فى‏ء بشمار مى‏رفت و اختیار این‏گونه زمینها با پیامبر(ص) بود. قرآن در این باره مى‏فرماید: «و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ...» آنچه را که خداوند به رسولش از آنها (یهود) باز گرداند، چیزى است که شما براى تحصیل آن نه اسبى تاختید و نه شترى ... این آیه شریفه خود دلیل بر این است که در مواردى که براى به دست آوردن غنیمت هیچگونه جنگى رخ نداده باشد; هر چه بدست آید بطور کامل در اختیار پیامبر قرار خواهد گرفت. طبق روایتى که در کتاب صحیح مسلم (از کتب بسیار معتبر اهل سنت) نقل شده عمر بن‏خطاب این چنین اظهار داشت: «کانت اموال بنى النضیر مما افاء الله على رسوله مما لم یوجف علیه المسلمون بخیل و لا رکاب فکانت للنبى خاصة ...» اموال بنى‏نضیر چون بدون جنگ بدست آمده جزء فى‏ء بشمار مى‏رود و مخصوص پیامبر مى‏باشد. پیامبر هم طبق ماموریت الهى «و ات ذاالقربى حقه‏» - حق نزدیکان را ادا کن - این زمین را به حضرت زهرا(س) بخشید. جلال‏الدین سیوطى از مفسران اهل سنت در تفسیر این آیه از ابى‏سعید خدرى و ابن‏عباس نقل مى‏کند که پیامبر اسلام طبق دستور خداوند فدک را به حضرت زهرا واگذار فرمود.«عن ابى‏سعید الخدرى - رضى الله عنه - قال لما نزلت هذه الایة ... و ات ذاالقربى حقه ... دعا رسول الله فاطمة فاعطاها فدک. و عن ابن‏عباس - رضى الله عنه - قال: لما نزلت و ات ذاالقربى حقه اقطع رسول الله فاطمة فدکا...» تنها ایرادى که از سوى برخى مفسران اهل سنت متوجه استدلال به این آیه شده این است که: این سوره یکى از سوره‏هاى مکى است (نزول آن در مکه بوده) با اینکه موضوع فدک مربوط به مدینه مى‏باشد. پاسخ این ایراد - طبق بیان مرحوم علامه طباطبایى‏«ره‏» - این است که: مفاد این آیه و آیات قبل از آن شباهت زیادى به آیات نازل شده در مدینه دارد بنابر این نمى‏توان براى اثبات مکى بودن آنها به یک روایت‏یا اجماع منقول استناد جست. ابو عبدالله زنجانى مى‏گوید سوره اسرا مکى است جز آیات‏26 و 32و33و57 و از آیه‏73 تا انتهاى آیه 80. بعضى از مفسران توجیه دیگرى براى این ایراد بیان کرده‏اند به این صورت که: مفهوم آیه یک مفهوم جامعى است که هم در مکه ى‏بایست‏به آن عمل شود و هم در مدینه .. تنها چیزى که در اینجا باقى مى‏ماند جمله «لما نزلت هذه الآیة‏» در روایت ابوسعید خدرى است که ظاهرش این است که: اعطاى فدک بعد از نزول آیه بوده است. ولى اگر لما را در اینجا به معنى علت‏بگیریم نه به معنى زمان خاص، این مشکل نیز حل مى‏شود و مفهوم روایت این خواهد بود که پیامبر(ص) به خاطر این دستور الهى فدک را به فاطمه(س) عطا کرد، به علاوه گاه آیاتى از قرآن دو بار نازل شده‏است. اصولا نزول سوره‏اى در مکه یا مدینه دلیل بر آن نیست که تمام آیات آن سوره مکى یا مدنى باشد چون در اکثر سور قرآنى آیاتى مورد استثناء قرار گرفته است. پیامبر اکرم فدک را به حضرت زهرا واگذار فرمود ولى پس از رحلت آن حضرت این سرزمین توسط ابوبکر مورد مصادره قرار گرفت و حضرت فاطمه رسما خواستار استرداد آن شد. بلاذرى از مورخان اهل سنت مى‏گوید: «قالت فاطمه لا بى‏بکر ان رسول الله جعل لى فدک فاعطنى ایاها...» توجیه مصادره فدک ابوبکر براى توجیه کار خود این حدیث را از پیامبر اکرم(ص) نقل کرد که: ما پیامبران از خود ارثى به یادگار نمى‏گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است. (نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقه) قبل از نقد و بررسى این حدیث، توجه به این نکته ضرورى است که غیر از فدک املاک دیگرى از پیامبر(ص) به ارث رسیده بود که مورد مصادره قرار گرفته است. آیت‏الله حسن‏زاده آملى در این‏باره مى‏گوید: بدون شک فدک ملک خالص پیامبر(ص) بوده است‏به چند دلیل: الف: آیه‏6 سوره حشر. ب: اعتراف خود ابوبکر: زیرا که به حدیث عدم ارث تمسک کرد. اگر آنجا را ملک پیامبر(ص) نمى‏دانست دلیلى نداشت که این حدیث را پیش بکشد. ج: ابوبکر از حضرت زهرا(س) شاهد و گواه طلب کرد و این خود دلیل دیگرى است که آنجا را ملک پیامبر مى‏دانسته زیرا هبه (یا ارث) فقط در صورت مالک بودن امکان‏پذیر است. «لا هبة الا فى ملک‏».. . و با توجه به اینکه ملک خالص پیامبر بوده پس مساله هبه در کار است نه ارث زیرا ارث اختصاصى به حضرت زهرا(س) نداشته است.
نتیجه اینکه حضرت زهرا دو نوع ادعاداشت: جلال‏الدین سیوطى از مفسران اهل سنت در تفسیر این آیه از ابى‏سعید خدرى و ابن‏عباس نقل مى‏کند که پیامبر اسلام(ص) طبق دستور خداوند فدک را به حضرت زهرا(س) واگذار فرمود.
1- فدک به عنوان هبه و بخشش
2- ارث از اموال و املاک پیامبر(ص) غیر از فدک.
و بعید است‏بگوییم حضرت در مرتبه اول ادعاى نحله وهبه داشته و سپس ادعاى ارث نموده باشد ... در نقل گفتار بلاذرى نیز این چنین بیان شد که حضرت زهرا(س) از ابوبکر خواستار استرداد فدک شد و هیچ‏گونه سخنى از ارث به میان نیاورد.
نقد و بررسى حدیث
از جهات مختلفى مى‏توان این حدیث را مورد نقد و بررسى قرار داد.
اول: این حدیث‏با متن قرآن ناسازگار است. قرآن مى‏فرماید: «و ورث سلیمان داود ...» حضرت زهرا(س) در احتجاج خود در مقابل ابوبکر این نکته را مورد توجه قرار مى‏داد: «یابن ابى‏قحافه افى کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابى لقد جئت‏شیئا فریا افعلى عمد ترکتم کتاب الله و نبذتموه وراء ظهورکم اذ یقول و ورث سلیمان داود ...» آیا در کتاب خدا این چنین آمده است که تو از پدرت ارث ببرى ولى من از پدرم ارث نبرم؟ این چیز عجیبى است!! آیا کتاب خدا را فراموش کرده پشت‏سر افکنده‏اید آنجا که مى‏فرماید: سلیمان از داود ارث برد. دفاع از حدیث برخى از عالمان اهل سنت در صدد دفاع از این حدیث‏بر آمده، مصداق ارث را در آیه شریفه غیر از مال و ثروت دانسته و آن را منحصر در نبوت کرده‏اند. ولى این گفتار قابل قبول نیست زیرا: اولا: لفظ ارث - طبق بیان مرحوم سید مرتصى(ره) - در لغت و شریعت در موردى به کار مى‏رود که قابل نقل و انتقال باشد و به کار رفتن آن در غیر این مورد نیاز به قرینه و شاهد دارد و نبوت هم با ارث قابل انتقال نیست; بلکه یک منصب الهى است که از طرف خداوند به افرادى عطا مى‏شود. ثانیا: طبق آیه شریفه «ففهمنا ها سلیمان و کلا اتینا حکما و علما» (انبیاء،79) - «ما (حکم واقعى) آن را به سلیمان فهماندیم. و به هر یک از آنان (داود و سلیمان) داورى و علم فراوانى دادیم.» حضرت سلیمان علیه السلام در زمان حضرت داود(ع) داراى مقام نبوت بود; نه اینکه آن را به ارث برده باشد. فخر رازى مى‏گوید: «راه این تفهیم همان وحى بود» آلوسى بغدادى مى‏گوید «هر اجتهادى بر پایه گمان استوار است و در اینجا از لفط «حکما و علما» بدست مى‏آید که اجتهادى در کار نبود ...»
دوم: تنها راوى این حدیث‏خود ابوبکر است و دیگران این حدیث را از قول او نقل مى‏کنند. سیوطى این حدیث را در شمار احادیثى مى‏آورد که; راوى آن احادیث فقط شخص ابوبکر بوده است. ابن ابى‏الحدید مى‏گوید: فقهاء در بحث اینکه خبر صحابى واحد مورد پذیرش است‏به این موضوع استناد جسته‏اند.
سوم: این حدیث‏با روایت دیگر که مى‏گوید: ابوبکر تصمیم گرفت فدک را به حضرت فاطمه(س) بازگرداند ولى عمر مانع این کار شد منافات دارد. حلبى در سیره خود نقل مى‏کند که: «و فى کلام سبط ابن‏الجوزى انه [ابوبکر] - رض - کتب لها [فاطمه(س)] بفدک و دخل علیه عمر (رض) فقال ما هذا فقال کتاب کتبته لفاطمة بمیراثها من ابیها فقال مما ذا تنفق على المسلمین و قد حاربتک العرب کما ترى ثم اخذ عمر الکتاب فشقه‏» وقتى ابوبکر تصمیم گرفت نامه فدک را به حضرت زهرا(س) تسلیم کند عمر در اعتراض به این کار اظهار داشت که مادر حنگ به این منبع اقتصادى نیازمندیم سپس نامه را گرفته و پاره کرد. چگونه ممکن است چنین حدیثى از پیامبر(ص) وجود داشته باشد; ابوبکر به خود جرات دهد که با آن مخالفت ورزد؟ و چگونه عمر در اعتراض خود موضوع نیاز اقتصادى را مطرح مى‏کند و هیچ سخنى از این حدیث‏به میان نمى‏آورد؟
چهارم: اگر این حدیث صحیح بود; مى‏بایست‏خلیفه منازل همسران پیامبر(ص) را نیز مصادره مى‏کرد. در حالى که مى‏بینیم در این میان تنها فدک مورد مصادره قرار مى‏گیرد.
پنجم: اگر فدک صدقه بود بایستى همچون مصارف دیگر صدقات تقسیم گردد اما مى‏بینیم که عمر هنگام قضاوت میان حضرت على(ع) و عباس در مورد ارث فدک آن را به آنان واگذار مى‏کند و اظهار مى‏دارد: شما نسبت‏به کار خود آگاهترید و من این را تسلیم شما مى‏کنم. حموى چنین نقل مى‏کند:«انتما اعرف بشانکما اما انا فقد سلمتها الیکما»
ششم: اگر فدک صدقه بود چرا عثمان آن را مروان بخشید؟
هفتم: با فرض صحت این حدیث دفن ابوبکر و عمر در منزل عایشه مورد ایراد قرار مى‏گیرد.

انگیزه‏هاى مصادره فدک
الف: انگیزه‏اجتماعى: فدک به عنوان یک امتیاز بزرگ براى حضرت فاطمه(س) و فرزندانش بشمار مى‏رفت. چه اینکه خداوند به جهت قرابت آن حضرت با پیامبر(ص) و فضیلتى که در آن حضرت وجود داشت، فرمان واگذارى فدک را به آن حضرت صادر فرمود و قهرا با سلب مالکیت‏حضرت نسبت‏به فدک این امتیاز الهى نیز سلب خواهد شد.
ب: انگیزه اقتصادى: داشتن مال و بهره‏مندى از امکانات مادى یکى از مهمترین پشتوانه‏هاى حکومتهاست و کمبود آن تاثیر زیادى در ضعف حکومت‏خواهد داشت. از این‏رو موضوع محاصره اقتصادى براى مبارزه با یک کشور یا جمعیت‏به عنوان یک حربه مطرح است. نمونه آن را در محاصره اقتصادى پیامبر و یاران در شعب ابى‏طالب و محاصره اقتصادى ابرقدرتها در مورد کشورهاى جهان سوم شاهد هستیم.
ج: انگیزه سیاسى: اگر آنها حاضر مى‏شدند ادعاى حضرت زهرا(س) را در مورد فدک بپذیرند راهى باز مى‏شد که اصل موضوع خلافت نیز مطرح گردد. ابن ابى‏الحدید مى‏گوید: از استادم على بن‏فارقى که در بغداد داراى کرسى تدریس بود پرسیدم آیا فاطمه(س) در گفتار خود نسبت‏به فدک راستگو بود؟ وى در پاسخ گفت: آرى. گفتم: پس چرا ابوبکر فدک را به او واگذار نکرد؟ وى با تبسم کلام لطیفى بر زبان خود جارى ساخت: که اگر این سخن فاطمه(س) مورد تصدیق قرار مى‏گرفت فردا به سراغش مى‏آمد و ادعاى خلافت‏حضرت على(ع) را مطرح مى‏نمود و خلیفه دیگر عذرى براى رد این ادعا نداشت.

نقد و بررسى مصادره فدک
از جهات گوناگونى مى‏توان این مصادره را مورد نقد و بررسى قرار داد از جمله:
1- اگر واقعا حضرت زهرا(س) در فدک حقى نداشت، با عنایتى که پیامبر اسلام(ص) نسبت‏به آن حضرت داشتند مى‏بایست این مطلب را به ایشان خاطرنشان مى‏ساختند تا مبادا دخت‏بزرگوارشان ندانسته مایه اختلاف میان مسلمانان گردد. چه اینکه حضرت فاطمه با در اختیار داشتن فدک مستقیما مورد این حکم قرار داشت. چگونه ابوبکر از این حکم مطلع شده ولى حضرت زهرا و همسران پیامبر که عثمان را مامور مطالبه میراث خود کردند از این حکم بى‏خبر باشند؟ حضرت زهرا(س) رسما از خلیفه خواستار استرداد میراث خود مى‏شد و چون با پاسخ منفى خلیفه مواجه شد غضبناک شده و تا آخر عمر با او سخن نگفت. در کتب صحاح اهل سنت این چنین نقل شده: «عن عائشه ان فاطمه(س) بنت النبى صلى الله علیه و آله ارسلت الى ابى‏بکر تساله میراثها... فقال ابوبکر ان رسول‏الله صلى الله علیه و آله قال: لا نورث ... فابى ابوبکر ان یدفع الى فاطمة منها شیئا فوجدت فاطمة على ابى‏بکر فى ذلک فهجرته فلم تکلمه حتى توفیت‏». پیامبر اکرم طبق نقل همین کتب صحاح حضرت فاطمه را پاره تن خود معرفى و غضب او را غضب خود مى‏داند. «فاطمة بضعة منى فمن اغضبها اغضبنى‏».
2- خلیفه از حضرت زهرا(س) مطالبه شاهد و بینه مى‏کند، در حالى که فدک در اختیار و تصرف آن حضرت بود و خود این حیازت و تصرف یکى از نشانه‏هاى مالکیت است. حضرت على(ع) در نهج‏البلاغه مى‏فرماید: «بلى کانت فى ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء فشحت علیها نفوس قوم و سخت عنها قوم آخرین و نعم الحکم الله و ما اصنع بفدک و غیر فدک‏» آرى از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها فدک در اختیار ما بود که آن هم گروهى بر آن بخل و حسادت ورزیدند و گروه دیگرى آن را سخاوتمندانه رها کردند و بهترین حاکم خداوند است. پیامبر اکرم(ص) فدک را به حضرت زهرا(س) واگذار فرمود ولى پس از رحلت آن حضرت این سرزمین توسط ابوبکر مورد مصادره قرار گرفت و حضرت فاطمه(س) رسما خواستار استرداد آن شد.
3- افرادى پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) ادعاى طلب از آن حضرت داشته یا اینکه آن حضرت به آنان وعده‏اى داده است. خلیفه بدون مطالبه هیچ شاهد و گواه به این‏گونه ادعاها ترتیب اثر مى‏داد. حال سؤال این است که چرا نسبت‏به مساله فدک و سایر اموال براى آوردن شاهد پافشارى به عمل آمده است. بخارى در صحیح نقل مى‏کند که ابوبکر اعلام داشت هر کسى طلبى از من یا قبل از من پیامبر(ص) دارد اعلام کند. جابر اظهار داشت: پیامبر به من وعده پرداخت مبلغى پول داده بود که ابوبکر سه بار دستش را به سوى جابر گشود و در هر بار پانصد (درهم) به او داد.
4- یکى از افرادى که به نفع حضرت زهرا(س) شهادت داد حضرت على(ع) بود. ولى شهادت آن حضرت به بهانه اینکه همسر حضرت زهرا است و در این مورد نفعى خواهد داشت مورد پذیرش قرار نگرفت. در نقد این برخورد علاوه بر مساله عصمت‏حضرت على(ع)، باید به روایتى که در فضیلت و حقانیت آن حضرت در کتب اهل سنت نقل شده توجه داشت. حاکم نیشابورى نقل مى‏کند که پیامبر(ص) فرمود: «رحم الله علیا اللهم ادر الحق معه حیث دار». آیا با وجود این قبیل روایات باز مى‏توان شهادت آن حضرت را نادیده گرفت؟
5- با توجه به نزول آیه تطهیر در حق حضرت زهرا و سایر اهل بیت پیامبر و اثبات عصمت ایشان با دلیل قرآنى دیگر مطالبه شاهد و بینه موردى‏نداشته است. در سنن ترمذى (یکى از کتب صحیح اهل سنت) نقل شده که بعد از نزول آیه تطهیر (سوره احزاب، آیه‏33) پیامبر اکرم(ص) در جمع حضرت على(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و فاطمه زهرا(س) عرضه داشت: «اللهم هؤلاء اهل بیتى فاذهب عنهم الرجس‏» مسلم نیشابورى نیز این روایت را نقل کرده است. روایات فراوانى در این مورد در کتب مختلف اهل سنت همانند شواهد التنزیل و اسباب النزول نقل شده است. طبرى در تفسیر این آیه شریفه روایت فراوانى در مورد اینکه منظور از اهل بیت همان حضرت زهرا و همسر و فرزندانش مى‏باشد نقل مى‏کند. آنچه در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد این است که چگونه با وجود این روایات در اثبات عصمت و عظمت اهل‏بیت از آنان طلب شاهد شود؟ یا شهادت آنان مورد پذیرش قرار نمى‏گیرد؟ فضل بن‏روزبهان در توجیه این رفتار خلیفه اظهار مى‏دارد که: «مساله عصمت اهل بیت ارتباطى به مساله شهادت و قضاوت ندارد. بلکه قاضى بایستى طبق وظیفه خود عمل کند. مرحوم مظفر(ره) در نقد این گفتار مى‏گوید اصولا طلب شاهد از کسى که مالى را در اختیار دارد (ذوالید) اشتباه است; گذشته از اینکه بینه به عنوان یک راه ظنى است که براى رفع خصومت و اختلاف قرار داده شده ولى علم مقدم بر آن مى‏باشد. (گرچه حضرت زهرا(س) طبق نظر خلیفه نتوانست‏بینه اقامه نماید، اما گفتار آن حضرت مى‏تواند وسیله‏اى براى پیدایش علم به موضوع باشد).» کوتاه سخن اینکه مى‏توان از جریان فدک به عنوان یک سند تاریخى در اثبات موضوع امامت و ولایت‏بهره‏جست. 


منبع از سایت

www.porsojoo.com

 

نیامدن نام حضرت فاطمه (س) در قرآن

نیامدن نام حضرت فاطمه (س) در قرآن / نویسنده

فاطمه زهراء (س)

پرسش
حضرت مریم(علیهاالسلام) و حضرت فاطمه(علیهاالسلام) از بهترین زنان جهان مى باشند؛ پس چرا نام حضرت مریم(علیهاالسلام) در قرآن آمده؛ ولى نام حضرت فاطمه(علیهاالسلام) در قرآن ذکر نشده است؟ دلیل این امر را شرح دهید.
پاسخ
در این باره به چند نکته توجه فرمایید:
1.
صرف آمدن نام اشخاص در قرآن، نشانه فضیلت آنان نیست؛ زیرا در قرآن کریم، نام افراد ستمکار و مشرک مانند: فرعون، ابولهب و... نیز آمده است.
2.
گرچه نام حضرت فاطمه(علیهاالسلام) در قرآن به صراحت نیامده؛ ولى بر اساس روایات، فضیلت ایشان از حضرت مریم(علیهاالسلام) بیشتر است. امام صادق(علیه السلام) در این باره مى فرماید: «اما مریم بانوى زنان زمان خود بود؛ ولى فاطمه(علیهاالسلام) بانوى همه بانوان جهان از اولین و آخرین است». اصولا یاد کردن فردى بوسیله ذکر اوصاف ارزشمند، مطلوبتر است، از اینکه به نام از آن شخص تعریف شود. [1]
3.
نام اهل بیت پیامبر اکرم (صلى الله علیهم إجمعین) از جمله حضرت فاطمه(علیهاالسلام) به جهت مصالحى، به صراحت در قرآن کریم نیامده است. از جمله اینکه به احتمال قریب به یقین، اگر نام اهل بیت و حضرت فاطمه(علیهاالسلام)در قرآن کریم به صراحت مى‏آمد، نااهلان، قرآن را تحریف کرده و به سبب دشمنى با آن حضرت و همسرش حضرت على(علیه السلام) و حذف نام ایشان از قرآن، در قرآن دست مى بردند؛ ولى اگر با ذکر اوصاف گفته شود، دیگر افراد نااهل دست به تحریف آیات قرآن نزده و حقیقت و شخصیت اهل بیت(علیهم السلام) نیز براى حق جویان روشن مى شود.
افزون بر اینکه در قرآن کریم آیاتى درباره اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده که بسان تصریح به نام آنان و بهتر از تصریح است و کسى که به دنبال حقیقت باشد، از هر دو گفتار (صراحت، عدم صراحت) یک مطالب را مى فهمد. [2]
4.
بر اساس روایات اسلامى، برخى آیات و سوره هاى قرآن در شإن حضرت زهرا(علیهاالسلام) نازل شده است؛ از جمله سوره هایى که در شإن ایشان نازل شده، سوره دهر و کوثر است و نیز نزدیک به 30 آیه در شإن ایشان تإویل شده که برخى از آنها عبارتند از:
1.
آیه تطهیر: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس إهل البیت و یطهرکم تطهیرا» احزاب/ 33
2.
آیه مودت: «قل لا إسئلکم علیه إجرا الا الموده فى القربى» شورى/ 23
3.
آیه مباهله: «تعالوا ندع إبنإنا و إبنإکم و نسإنا و نسإکم و إنفسنا و إنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الکذبین» آل عمران/ 61
4. «
انا إنزلنه فى لیله مبرکه انا کنا منذرین» دخان/ 3
5. «
انا إنزلنه فى لیله القدر» قدر/1 (که مراد از «لیله» در این آیه، حضرت فاطمه(علیهاالسلام) مى باشد.)


پى نوشت:
[1].
ر.ک: محدث بحرانى، تفسیر البرهان، بنیاد بعثت، تهران، ج‏1، ص‏618.
[2].
ر.ک: غایه المرام، باب 59، فصل دوم، ص 265.
(
ماهنامه یاس، پیش شماره‏16)

 

بزرگداشت شعائر فاطمی




        نسیم هدایت (جلد دوم)
   از خصوصیات سیدالشهداء (علیه السلام)

پنج تن آل عبا، پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)، على مرتضى (علیه السلام)، فاطمه زهرا (علیها السلام)، امام حسن مجتبى (علیه السلام) و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)، همگى یک نورند،(1) اما در روایت آمده است که خود حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در روز عاشورا به حضرت زینب (علیها السلام) فرمودند:
أبی خیر منی وأمی خیر منی وأخی خیر منی ولی ولکل مسلم برسول الله أسوة؛(2) پدرم، مادرم و برادرم بهتر از منند و در رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) براى من و هر مسلمانى اسوه هست.
در عین حال خداى متعال براى حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خصوصیاتى قرار داده، که براى هیچ کس، حتى جد بزرگوار، پدر ارجمند، مادر گرامى، و برادر گران قدرشان، لحاظ نداشته است.
بى تردید هر چهارده پیشواى معصوم ما جان عزیز خود را بر سر اجراى احکام خدا و هدایت مردمان نهادند. در روایات متعددى آمده است:
مـا منـا إلاّ مسمـوم أو مقتـول؛(3) هر یک از ما به زهر جفا یا به شمشیر کین کشته مى شود.
اما در عین حال در زیارات گوناگونِ امام حسین (علیه السلام) مى خوانیم:
أشهد أنک قد أقمت الصلوة و آتیت الزکوة و أمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر؛(4) گواهى مى دهم که تو نماز را به پاى داشتى و زکات پرداختى و امر به معروف و نهى از منکر فرمودى.
همه پیشوایان معصوم ما اقامه نماز کردند و زکات دادند و امر به معروف و نهى از منکر فرمودند و قرآن را آن گونه که بایسته و شایسته است تلاوت کردند، اما این عبارات در زیارات خامس آل عبا (علیهم السلام) فراوان دیده مى شود و این، خصوصیتى است که خداى تعالى تنها براى سیدالشهدا (علیه السلام) لحاظ داشته است.

:: مرثیه سراى نامسلمان

یکى از وعاظ که چند سال پیش به دعوت شیعیانِ یکى از کشورهاى غیر اسلامى، براى تبلیغ به آن جا سفر کرده بود، مى گفت: «جایى مجلس روضه داشتم. وقتى از منبر پایین آمدم، نزدیک در خروجى، یکى از مسئولان حسینیه برخاست و پس از احترام، شخصى را به من معرفى کرد و گفت: ایشان درباره حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) شعر گفته و یک جلد دیوان شعر با موضوع آن حضرت از او به چاپ رسیده است. وقتى به او نگاه کردم دیدم ظاهر خاصى دارد. از او پرسیدم: آیا شما مسلمانید؟ تبسمى کرد و پاسخ منفى داد. در همان حال که دیگران ایستاده بودند و نگاه مى کردند، از او پرسیدم: آیا امام حسین (علیه السلام)مرد عاقلى بود؟ یکباره چهره اش درهم رفت و با ناراحتى گفت: این چه سؤالى است که مى پرسید؟!
گفتم: مى دانم ولى مى خواهم از شما بشنوم.
گفت: هیچ کس از امام حسین (علیه السلام) عاقل تر نبود.
دوباره پرسیدم: آیا امام حسین انسان خوبى بود؟ باز ناراحت شد.
گفتم: خودم مى دانم مى خواهم شما بگویید.
گفت: چه کسى بهتر از امام حسین؟
گفتم: آیا مى دانى همین امام حسین (علیه السلام) که از همه بهتر و عاقل تر بود، جان عزیزش را فداى دین اسلام کرد؟ بیا و مسلمان شو! تبسمى کرد و گفت: این بحث دیگرى است...»
آن واعظ این ماجرا را بیش از سى سال پیش و هنگامى که در کربلا ساکن بود نقل مى کرد و مى گفت: «امام حسین (علیه السلام) در دنیا سکه اى زده که خدا نزده است. شخص کافر است و خدا را قبول ندارد، ولى شاعر سیدالشهداست».
من بر سخن ایشان حاشیه اى زدم و گفتم:
آن سکه را هم خدا براى امام حسین (علیه السلام) زده است. خداى متعال براى آن حضرت سکه اى زده است که نه تنها براى جد و پدر و مادر و برادر آن حضرت نزده، بلکه براى ذات مقدس خود نیز چنین سکه اى ضرب نکرده است.

:: تسلى بخشى حضرت زینب به امام سجاد(علیهما السلام)

روایتى در کامل الزیارات آمده است که در این مقام یادکردنى است. توضیحاً عرض مى شود این کتاب از اعتبار فراوان برخوردار است و برخى ازعالمان شیعه در گذشته و حال بر این اعتقاد بودند که این کتاب، از تمام کتاب هاى شیعه صحیح تر است. در این کتاب آمده است: «روز یازدهم محرم هنگامى که مى خواستند اسیران آل البیت (علیهم السلام) را از کربلا به کوفه ببرند، آنان را از میان پیکرهاى پاک شهیدان کربلا عبور دادند. اسیران آل محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) با دیدن آن صحنه جانکاه خود را از روى مرکب ها به زیر انداختند و پیکر پاک عزیزان خود را در آغوش گرفتند. وقتى وجود مبارک امام چهارم حضرت سجاد (علیه السلام) ـ که دست و پاى ایشان بسته بود ـ پیکر پاک پدر بزرگوار و تن هاى غرقه به خون دیگر بستگان خود و یاران سیدالشهدا (علیه السلام) را در آن حالت جان گداز مشاهده کرد، اندوه شدیدى ایشان را فراگرفت، به طورى که بیم آن مى رفت ایشان قالب تهى کند. حضرت زینب (علیها السلام) در چنین وضعى متوجه حال ایشان شدند و به نزد آن بزرگوار آمدند و ـ ضمن بازگویىِ حدیثى نبوى ـ فرمودند:
ولقد أخذ الله میثاق أناس من هذه الامة لا تعرفهم فراعنة هذه الامة وهم معروفون فی أهل السماوات، أنهم یجمعون هذه الأعضاء المتفرقة فیوارونها، وهذه الجسوم المضرجة وینصبون لهذا الطّف علما لقبر أبیک سیدالشهداء لایدرس أثره ولایعفو رسمه على کرور اللیالى والأیام، ولیجتهدن أئمة الکفر وأشیاع الضلالة فی محوه وتطمیسه، فلایزداد أثره إلا ظهوراً وأمره إلا علواً...؛(5) خداوند با گروهى از این امت ـ که فرعون هاى امت آنان را نمى شناسند، ولى در میان اهل آسمان ها شناخته شده اند ـ پیمان بسته است که این اعضاى پراکنده را گرد آرند و این بدن هاى غرقه به خون را به خاک سپارند. این گروه براى طف و مرقد پدر بزرگوارت نشانه اى برپا خواهند کرد که هیچ گاه از میان نخواهد رفت و گذر شبان و روزان، نشان آن را نخواهد زدود. هر قدر پیشوایان کفر و پیروان گمراهى در زدودن و از بین بردن آن بکوشند، روز به روز اثر آن پدیدارتر و نام آن بلند آوازه تر مى شود.
«عَلَم» در زبان عربى به معنى علامت است. البته به کوه و آتش که در شب روى بلندى روشن مى کنند، نیز علم مى گویند. علم هاى عزادارى نیز از این رو علم خوانده مى شود که نشانه هاى دیدارى است، اما مفهوم «علم» در این جا از این هم گسترده تر است و در حقیقت هر هیئت و مجلس عزا و بیان مصائب جان سوز کربلا در هر جاى جهان که وجود داشته باشد علم است.

:: نشانه هاى جاودان

در این روایت آمده است «لا یدرس أثره» نشانه هایى که براى حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)برپا مى گردد محو ناشدنى و جاویدان است. بسیارند زنان و مردانى که شهید شده اند یا انسان هاى خوبى بودند یا سخنان حکمت آمیزى گفته اند و در فامیل و شهر و دیار خود درخشیده اند. از این افراد علامت و نشانه هایى بر پا مى ماند، ولى پس از گذشت پنجاه یا صد سال از بین مى رود. هر یک از ما نام پدر و جدمان را مى دانیم و شاید نام جد دوم و سوم خود را نیز بدانیم، اما بعید است کسى نام جد دهم و پانزدهم خود را بداند. تمام آثار و علامت ها و بیشتر نام هاى نیک از میان مى رود، ولى تنها نشانه سیدالشهدا (علیه السلام) است که هر روز فروغ دو چندان مى یابد و جلوه اش فزونى مى گیرد. البته این معجزه خدا و سکه اى است که براى هیچ کس جز سیدالشهدا (علیه السلام) ضرب نشده است.
هر کس دوستان و دشمنانى داردکه دوستانش خیرخواه اویند و او را مى ستایند و دشمنانش سعى در نابودى او و نامش دارند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) نیز دوستان و دشمنانى داشته و دارند. البته ممکن است دشمنان ایشان کم تر باشند، چرا که دشمنان آن حضرت، طاغوتان و حاکمان ستم گسترند و ملت ها با آن حضرت دشمنى ندارند [و حتى بسیارى از پیروان دیگر ادیان و آیین ها به آن حضرت عشق مى ورزند]. باید توجه داشت که دشمنان سیدالشهدا (علیه السلام) در طول تاریخ نیرومند بودند، از جمله هارون و متوکل که در زمان خود، رئیس بزرگ ترین حکومت روى زمین بودند و بیشترین پول و سلاح و قدرت را در اختیار داشتند و بر زدودن نام و یاد آن بزرگوار از ذهن و زبان مردمان اصرار فراوان داشتند.
گذشتگان گفته اند: «هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار»، چه رسد به این که آن یک دشمنْ حاکمِ بزرگ ترین و نیرومندترین حکومت روى زمین باشد و اگر درصدد زدودن چیزى برآید، قاعدتاً موفق مى شود و آن را از بین مى برد، ولى درباره امام حسین (علیه السلام) این مطلب صادق نیست.
همه انگیزه و تصمیم دشمنان حضرت ـ از ابن سعد تا ابن زیاد و یزید و دیگران ـ در نابودى کامل امام (علیه السلام) خلاصه مى شد. آنان امام را با آن وضع فجیعى که در تاریخ بشر همانند ندارد به قتل رساندند و کردند آنچه کردند تا اثرى از حضرتش بر جاى نَماند و دیگر کسى جرأت نکند نام ایشان را بر زبان آورد.
حال این سؤال پیش مى آید که چگونه ممکن است چنین کسى نشان و نشانه اش در دل و جان مردمان باقى بماند و روز به روز نام و یادش فروغ تازه بگیرد؟ راز این معنا همان است که رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «آبشخور این نیروى عظیم معنوى، مشیت دگرگونى ناپذیر حضرت حق است که اراده فرموده است به رغم آتشى که مخالفان در پاى این شجره طیبه افروخته اند، از خاکستر آن، درخت تنومندى سرزند که شاخسار پربرگ و بارش سر بر آسمان ساید و مردمان را هر ساعت طراوت افزاید.
طرفه این که یزید ادعا مى کرد از ماجراى کربلا و کشته شدن امام حسین (علیه السلام) و یارانش خبر ندارد و تقصیرها را به گردن ابن زیاد انداخت. پر واضح است که یزید خود آمر این جنایت بود و رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) مقصر اصلى را مى شناخت و همو فرمود: «مالی و لیزید؛(6) مرا با یزید چه کار؟».
یکى از ترفندهاى حاکمان ستمگر این است که تمام جنایات و جرائم را بر دوش زیردستان و اطرافیان مى افکنند و این شایعه را در اذهان مردم جاى داده که کارِ کوچک ترهاست و خود از وقایع خبر ندارند، در صورتى که همه چیز از بالا سرچشمه مى گیرد. سنى و شیعه نوشته اند که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره شهادت امام حسین (علیه السلام)فرمودند: «مالى ولیزید». بنابراین اگر از هیچ کجا دانسته نشود، از این فرمایش رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به خوبى دانسته مى شود که دستور مستقیم یزید در وقوع این مصیبت عظیم دخیل بوده است.
اگر طاغوتان و جباران زمین در پى نابود کردن کسى باشند، ولى آن شخص هم چنان پا بر جا باشد، نشان از حقانیت آن شخص دارد. این مطلب برهانى آشکار و اعجازى صریح از جانب حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) است و باید مایه عبرت و هوشیارى بیشتر ما شود.

:: تلاش مذبوحانه دشمنان سیدالشهدا(علیه السلام)

پیشوایان ما هیچ گاه از پیش خود چیزى نمى گفتند و فقط امر خداى سبحان را ابلاغ مى کردند و مطلب زیر مؤید این گفته است: در قرآن داستان حضرت خضر (علیه السلام) و حضرت موسى (علیه السلام) به نحو اختصار آمده است. حضرت حق ـ جل وعلا ـ مى فرماید: (... فَأَبَوْاْ أَن یُضَیِّفُوهُمَا...)؛(7) از میهمان نمودن آن دو خوددارى کردند.
ماجرا از این قرار است که: حضرت خضر (علیه السلام) و حضرت موسى (علیه السلام) وارد شهر «انطاکیه» (که در ترکیه امروز قرار دارد) و به نقلى «ایله» شدند، اما مردم آن شهر از پذیرایى آنان سر باززدند. نقلى شده که در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) آن سامان مسلمان شدند. آنان که مى دیدند قرآن به پیشینه تاریخى شهرشان پرداخته و ماجراى پذیرفته نشدن دو پیامبر خدا توسط آنان را بازگفته، شرمنده و ناخرسند بودند، لذا خدمت پیامبر آمدند و گفتند: یا رسول الله، این آیه براى ما ناپسند است و اگر اجداد ما چنین کردند، ما تقصیرى نداریم (البته خدا هم در قرآن تقصیرى را براى آنان ذکر نکرده است) حال اى رسول خدا هر چه بخواهى تقدیم مى کنیم فقط «أَبَوا» را تغییر ده تا این آیه این گونه شود: «فَأَتوا أن یضیفوهما؛ به انطاکیه آمدند تا مردم آن جا از آن دو پذیرایى کنند».
از پیش به روشنى معلوم بود که حضرت رسول چنین تصرفى را در قرآن روا نخواهد داشت.
پیشوایان معصوم ما و کسانى که به حقیقت با خدا و آنان پیوند دارند حتى یک نقطه از کلام خدا را عوض نمى کنند و از پیش خود سخنى نمى گویند، تمام سخنان آن بزرگواران خردمندانه و از روى سنجش است و کوچک ترین حرفى در کلام شان دلالت و معناى خاصى دارد. بنابراین وقتى کلامى از ناحیه آن بزرگان فقط درباره سیدالشهدا (علیه السلام) صادر مى شود، نشان مى دهد که تنها به آن حضرت اختصاص دارد.
عبارت: «ولیجتهدن أئمة الکفر و أشیاع الضلالة...» جز درباره حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نیامده است. پس این مطلب از اختصاصات سیدالشهدا (علیه السلام) است که به رغم تلاش هاى فراوان پیشوایان کفر و ستم در نابودى ایشان، نام و یاد آن امام همام هم چنان در دل ها زنده و زاینده مى ماند و هرگز به فراموشى سپرده نمى شود.
درباره «أئمة الکفر» یادآورى نکاتى چند سودمند است. تعبیر امام و «پیشوا» هم به معناى منفى و هم به معناى مثبتِ آن در قرآن به کار رفته است: (... فَقَـتِلُواْ أَئـِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لآَ أَیْمَـنَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ)؛(8) «پس با پیشوایان کفر بجنگید، چرا که آنان را هیچ پیمانى نیست، باشد که باز ایستند» و نیز: (وَ جَعَلْنَـهُمْ أَئـِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ...)؛(9) «و آنان را پیشوایانى گردانیدیم که به سوى آتش فرا مى خوانند». امامانى که در این دو آیه از آنان سخن رفته است مردمان را به سوى آتش فرا مى خوانند، ولى در مقابل امامانى وجود دارند که مردم را هدایت مى کنند و قرآن کریم درباره آنان مى فرماید: (وَ جَعَلْنَـهُمْ أَئـِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...)؛(10) «آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى کنند». در گذشته فرهنگ اسلامى به رئیس و پیشواى مسلمانان «امام» مى گفتند و هنوز هم امامان دوازده گانه (علیهم السلام) امام خوانده مى شوند، مانند امیرالمؤمنین امام على (علیه السلام)، امام حسن مجتبى (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام) و... شاید براى ما امروزه تعبیر امام هارون الرشید(!) مأنوس و شناخته نباشد، اما با مراجعه به نوشته هاى تاریخى روشن مى شود که تعابیرى چون امام هارون الرشید در گذشته کشورهاى اسلامى تعبیر رایج و شناخته شده اى بوده است.
از طرفى باید دانست درباره پیشوایان غیر مسلمانان از دیگر ملل و نحل تعبیر امام به کار نمى رود. عالمان هر یک از فرق و نحل نام هاى مستقل و گوناگونى چون راهب، جاثلیق، پاپ، موبد، کشیش، خاخام، و حبر دارند و تعبیر امام فقط به رؤسا و پیشوایان امت هاى اسلامى اختصاص دارد.
از مقایسه دو گزاره پیشین این واقعیت به دست مى آید که «امامان کفر» به ظاهر مسلمان و از امت اسلامى اند و از مسلمانى و سنت و شریعت دم مى زنند، ولى در واقع و حقیقت کافرند. این حقیقت زمانى پذیرفتنى تر مى شود که بدانیم خداى متعال بسیارى از کسانى را که ظاهراً در شمار مسلمانانند کافر خوانده است. چنین افرادى بت پرست، یهودى، مسیحى، و یا مجوسى نیستند و ظاهراً نماز مى گزارند، ولى قرآن، آشکارا آنان را کافر خوانده است.
شاید مبناى کافر خواندنِ این افراد، خدمت عملى آنان به کفر باشد، یعنى این گروه ها با رفتار و گفتارشان به اسلام صدمه مى رسانند و آبروى مسلمانى را مى برند، فلذا بساط کفر را تقویت مى کنند و به آیین اسلام زیان جدى مى رسانند. از این رو هر چند به ظاهر، مناسک و شرایع اسلام را به جا مى آورند، به واقع یکسره از دایره مسلمانى بیرونند.
در روایت آمده است:
اگر به جاى آن سه نفر امیرالمؤمنین 25 سال امامت ظاهرى داشتند، یک نفر نامسلمان باقى نمى ماند.
روشن است که علت کافر ماندن کافران و هدایت نشدن آنان وجود پیشوایان به ظاهر مسلمان بود که با گفتار و کردار خود مردم را از آیین مسلمانى دور کردند و آنان را به سوى آتش گمراهى بردند. در حقیقت ریشه هدایت نشدن این افراد، کسانى هستند که به ناحق بر مسند امامان حق تکیه زدند و بیت المال را در راه محو ایمان و نابودى مسلمانان به کار بردند و از هیچ دروغ و ستم و خون ریزى دریغ نکردند.
از آنچه تاکنون گفته شد، روشن مى شود که امامان کفر در فرمایش حضرت زینب (علیها السلام) برخى از رؤساى امت اسلامى بودند که مى کوشیدند رسم و راه سیدالشهدا (علیه السلام)را از خاطرها و خاطره ها بزدایند. «أشیاع الضلالة» نیز پیروان گمراه این پیشوایانند که براى به دست آوردن مال دنیا یا از سر نادانى و خیره سرى در خدمت آنان قرار مى گیرند. واژه «لیجتهدنَّ» که با لام قسم و نون تأکید آمده، شدت کوشش و تلاش مذبوحانه آنان را در زدودن نام و یاد سیدالشهدا (علیه السلام) نشان مى دهد.

:: ناکامى دشمنان سیدالشهدا(علیه السلام)

به رغم کوشش هاى فراوان دشمنان، نه تنها نام نیک حسین بن على (علیه السلام) از صفحه خاطر مردمان زدوده نمى شود، بلکه مطابق فرمایش رسول خدا نام و آثار ایشان روز به روز اوج بیشترى مى گیرد و رسم و راه و آرمان حضرتش آشکارتر و شناخته تر مى گردد.
بى تردید اگر مسأله امام حسین (علیه السلام) امرى عادى و طبیعى بود، با این همه مبارزه و سرکوب تاکنون نباید اثرى از آن به جاى مى ماند، اما مشیت الهى بر این تعلق گرفته است که آرمان والاى سیدالشهدا (علیه السلام) هیچ گاه به فراموشى سپرده نشود و همگان درستىِ پیش گویى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) را ببینید و با بهره گیرى از مشعل هدایت حسینى راه را از بیراهه بازشناسند و در شاهراه هدایت گام نهند.
جان کلام این که جاودانگى نام و آرمان سیدالشهدا (علیه السلام) کارى خدایى و مسأله اى استثنایى است و چنان که گفته شد سکه اى است که خداى متعال تنها براى ایشان ضرب کرده است. در طول تاریخ کم نبودند پیشوایان گمراهى که تاب شنیدن نام امام حسین (علیه السلام)را نداشتند و شیفتگى عام و خاص را نسبت به آن جناب برنمى تافتند. این افراد هر قدر کوشیدند نام امام حسین (علیه السلام) را با تهدید و نیرنگ و ارعاب و تطمیع بزدایند، نتیجه این بود که نام ایشان شناخته تر شد و این نام روز به روز آشناتر و پیداتر خواهد شد. اگر در شهرى پیش تر پنج مجلس عزا براى سیدالشهدا (علیه السلام) برپا بود، امروزه آن پنج مجلس به ده مجلس و بیشتر افزایش یافته و هیچ جایى نیست که نام بلند ایشان محور سخن گویندگان و ستایش ستایندگان نباشد.
یکى از طلاب غیرایرانى براى تحصیل علوم دینى به ایران آمده بود و چند سالى در حوزه قم ـ و از جمله دروس اینجانب ـ به تحصیل علم اشتغال داشت. روزى براى مشورت نزد من آمد و گفت: از من دعوت کرده اند به فلان کشور ـ که از بلاد کفر است ـ بروم و عالم آن جا شوم. بنده ایشان را به این کار تشویق کردم و چند نکته که به نظرم رسید به ایشان یادآورى نمودم. پنج یا شش سال پیش رفت و دو سال پیش که به اتفاق عده اى از همشهریانش به زیارت عتبات عالیات مشرف شده بود، نزد من آمد. از جمله چیزهایى که نقل کرد این بود که گفت: دهه عاشوراى امسال براى نخستین بار در تاریخِ آن شهر تمام مراسم عزادارى امام حسین (علیه السلام) را به جا آوردیم. البته عده اى با این کار ما از در مخالفت درآمدند و برخى نیز آن را حرام دانستند.
به او گفتم: اصلاً از این بابت تعجب نمى کنم، زیرا این حرکت تازگى ندارد و کار خداست و بر اساس فرمایش رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) روز به روز کار امام حسین بالا و بالاتر مى گیرد. این که در شهرى مراسم عزادارى سیدالشهدا (علیه السلام) هرگز برپا نمى شد، ولى اکنون برپا مى شود، یا نوع خاصى از مراسم راه نداشته، اما در این زمان صورت مى گیرد، امر شگفت آورى نیست و مطابق پیش گویى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) باید چنین باشد.

:: بى نیازى سیدالشهدا(علیه السلام)

در این جا یادآورى سه نکته کوتاه لازم است: نخست آن که بدانیم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) کم ترین نیازى به ما و هیچ مخلوقى ندارد. این ذوات مقدس، نور خدا و مایه سکون خلقند و جز به خداى متعال به هیچ کس نیازمند نیستند و وجودشان عین استغناست. ماییم که سراپا نیازمند آنانیم و اگر موفق به اقامه شعائر آنان شویم، لطفى است که خداى متعال ارزانىِ ما داشته و منّتى است که آن عالى جنابان بر سر ما نهاده اند و ما را به حریم خود راه داده اند.
اگر زمانى در این راه احساس خستگى کردیم یا احساس کردیم همین قدر کافى است و بیش از این تلاش در اقامه عزاى سیدالشهدا (علیه السلام) لازم نیست، در حقیقت چنین احساسى زنگ خطر است. باید به هوش باشیم تا مبادا توفیق چنین کار عظیمى به سبب کم لیاقتى یا بى کفایتى یا گناه از ما سلب شود و خداى ناکرده پس از عمرى غلامىِ درِ خانه سیدالشهدا (علیه السلام) به دست خود خودمان را از این شغل گران بها و آسمانى محروم کنیم.
مرحوم آقاى حکیم (رحمه الله)(11) در این زمینه سخنى دارند که با این مقام مناسبت دارد. عده اى از اهل بغداد در خصوص ماجرایى خدمت ایشان رفتند که تفصیلات آن قضیه موردنظر نیست. شاهد ما سخن زیبایى است که در آن دیدار به مردم بغداد گفتند. ایشان فرمودند:
امام حسین (علیه السلام) محتاج فرزندشان امام زمان (علیه السلام) نیستند، بلکه حضرت ولى عصر (علیه السلام) محتاج جدشان سیدالشهدا (علیه السلام) مى باشند.
حال که چنین است، سعادتمندان کسانى هستند که در خانه امام حسین (علیه السلام) کارى برعهده دارند و خدمت مى کنند.
در نیایش هاى گوناگون از جمله دعاهاى ماه مبارک رمضان بارها از خدا خواسته ایم «و لا تستبدل بى غیری؛(12) به جاى من دیگرى را مگزین». عزاداران حسینى به رغم مقام والایشان باید نسبت به این معنا گوش به زنگ و هشیار باشند و از ارباب خود توفیق ادامه خدمت گزارى تا دم آخر را بخواهند.
کم نبودند کسانى که از مدینه و مکه خارج شدند و راه عراق در پیش گرفتند تا امام حسین (علیه السلام) را همراهى کنند، ولى پیش از عاشورا از حضرت عذر خواستند و بازگشتند و بودند کسانى که روز دوازدهم ذى حجه از منى یکسره به سمت عراق آمدند و به مکه باز نگشتند تا بتوانند در رکاب حسین بن على (علیه السلام) حضور یابند، ولى از این عده پرشمار تنها شمار اندکى توفیق جانبازى در رکاب فرزند زهرا (علیها السلام) را یافتند. از سوى دیگر عده اى چون زهیر بن قین عثمانى و بزرگ مردى چون وهب بن حباب کلبى مسیحى این توفیق را یافتند تا در رکاب سیدالشهدا (علیه السلام) مبارزه کنند و به شهادت رسند.
مختصر این که نباید این خیال باطل در ذهن برخى از ما ایجاد شود که ـ نعوذ بالله ـ ما عزاداران حسینى منّتى بر امام حسین (علیه السلام) داریم، بلکه منت امام حسین (علیه السلام) بر سر ما و پدرانِ پدرانِ ماست و همین اندک توفیق عزادارى و اقامه شعائر نیز از ناحیه حضرت شان ارزانى به ما شده است.

:: همسویى با اهداف سیدالشهدا(علیه السلام)

شایان توجه است که همگان، ـ به ویژه عزاداران امام حسین (علیه السلام) ـ باید هدف بلند حضرتش را بشناسند و در استمرار بخشیدن به آن تلاش کنند. بارها در زیارات گوناگون ایشان خوانده ایم:
... وبذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة وحیرة الضلالة...؛(13) خونش را در راه تو داد تا بندگانت را از نادانى و سرگشتگى گمراهى نجات دهد.
پس ما نیز اگر در شناخت اسلام و تعالیم بلند آن کوشش کنیم با هدف سیدالشهدا (علیه السلام)همسو شده ایم. اگر غیرمسلمانان را به اسلام فراخوانیم، غیر شیعیان را به آیین نورانى تشیع دعوت کنیم و شیعیان سست باور را به صلاح و استقامت در عقیده و عمل وا داریم، در اجراى این هدف نورانى و بلند شرکت کرده ایم و ارزش این کار از اقامه عزاى آن امام همام کم تر نیست. خود حضرت درباره قیام خود فرمودند:
... أرید أن آمر بالمعروف، وأنهى عن المنکر، وأسیر بسیرة جدی وسیرة أبی على بن أبی طالب (علیه السلام)؛(14) مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم على بن ابى طالب (علیه السلام) رفتار کنم.
پس بر ما و به ویژه اصحاب هیئات لازم است تا احکام خدا را بیاموزیم و بیاموزانیم. تفسیر قرآن، مسائل حلال و حرام، آداب، اخلاق و مسائل شرعى و همه تعالیم بلند اسلام و مکتب اهل بیت (علیهم السلام) چیزى است که عزاداران حسینى باید پیوسته در پى یادگرفتن و یاددادن آن باشند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خون مطهرشان را براى اجراى اوامر خدا ارزانى داشت، لذا عزادار حقیقى نیز باید خود را فداى این هدف مقدس کند. فراموش نکنیم احکام خدا فقط منحصر در نماز و روزه و خمس و زکات و حج نمى شود و معارف اهل بیت (علیهم السلام) دریاى بى کرانى است که هر کس به قدر خود از آن برمى گیرد. برپا کردن مجالس احکام و جلسات تفسیر قرآن، چاپ و نشر جزوات دینى از جمله راه هاى نشر معارف اسلامى و شناساندن مکتب اهل بیت (علیهم السلام) به همگان است.

:: اخلاص در عمل

نکته سومى که باید مد نظر داشت، رعایت اخلاص در خیمه سیدالشهدا (علیه السلام) است. در حالى که سراپاى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)، از بسیارىِ زخم نیزه و تیر و شمشیر به شدت مى سوخت و در اندیشه خواهران و بانوان و اطفال حرم بودند، دشمنان گمراه براى به شهادت رساندن ایشان مهیا مى شدند در چنین وضعیت وصف ناشدنى و دشوارى حضرت به درگاه خدا عرضه مى داشت:
أللهم أنت ثقتی فی کل کرب؛(15) خدایا، در هر اندوه و دشوارى [تنها] تو تکیه گاه منى.
این گفتار حضرت در چنین موقعیت هولناکى شایسته تأمل فراوان است. این گفتار بسیار شگفت انگیز است که خلقت دریاها، خورشید، ماه، اجرام آسمانى، سیاره ها و ستارگان، نیروهاى نامرئى چون جاذبه و دیگر کائنات شگفت انگیز نیز در شگفتى و عظمت بدان نمى رسد. معجزه بزرگ خدا از این قبیل است که بندگانى چون سیدالشهدا (علیه السلام)آفریده است تا در چنین وضعیت دشوارى به خداوند مى گویند: «خدایا، در هر اندوه و دشوارى تنها تو تکیه گاه منى».
از سوى دیگر این گفتار اوج مقام اخلاص آن حضرت را به ساحت ذات اقدس الهى مى رساند. شایسته است ما نیز در خیمه سیدالشهدا (علیه السلام) با خلوص عمل کنیم و جز نام و یاد و هدف ایشان چیز دیگرى را مورد توجه قرار ندهیم و تلاش کنیم عزادارى هاى ما هرچه خالص تر باشد و چیزى جز اقامه شعائر اهل بیت (علیهم السلام) در آن نباشد. اگر با کسى اختلافى داریم، آن را به مجالس سیدالشهدا (علیه السلام) نکشانیم و دوستى ها و دشمنى ها و معاملات و همه امورمان را بیرون از خانه سیدالشهدا (علیه السلام) انجام دهیم و در خانه آن حضرت صرفاً به اقامه و ترویج شعائر آن بزرگوار بپردازیم.
امید است به برکت وجود مقدس سیدالشهدا (علیه السلام) ـ که خدا ایشان را باب رحمت قرار داده ـ در تمام سال هاى عمرمان توفیق حضور مخلصانه در خیمه امام حسین (علیه السلام) را پیدا کنیم.
وصلى الله على محمد وآله الطاهرین


(*). این گفتار در 14 ذى حجه 1420 ق. ایراد شده است.
(1). در این باره نک: بحارالانوار، ج 25، باب اول (بدؤ أرواحهم... وأنهم من نور واحد).
(2). همان، ج 45، ص 3.
(3). کفایة الاثر، ص 227 و الصراط المستقیم، ج 2، ص 128.
(4). کافى، ج 4، ص 574.
(5). کامل الزیارات، ص 262.
(6). بحارالانوار، ج 44، ص 266، حدیث 24.
(7). کهف (18)، آیه 77.
(8). توبه (9)،آیه 12.
(9). قصص (28)،آیه 41.
(10). انبیاء(21)، آیه 73.
(11). آیة الله العظمى سید محسن طباطبایى حکیم (قدس سره).
(12). کافى، ج 4، ص 162، حدیث 3.
(13). بحارالانوار، ج 98، ص 331.
(14). همان، ج 44، ص 330.
(15). همان، ج 45، ص 4.

زندگی نامه حضرت زهرا (س)

به سایت هیئت حسینی خوش آمدید

 



 

 

مقدمه مؤلف

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین و صلّى الله على محمد و آله الطّیبین الطّاهرین، سیّما المحدّثة النّقیّة، الصّدیقة الکبرى، فاطمة الزّهراء صلوات الله علیها واللّعنة الدائمة على اعدائهم أجمعین الى قیام یوم الدّین.

مقام بزرگ بانوى دو جهان حضرت فاطمه زهرا (س) بالاتر از آن است که شخص عاجزى چون من بتواند مطلب شایسته اى در باره آن بگوید.

او قطب دائره عالم امکان و اعصار و قرون Rگذشته گرد معرفتش چرخیده است(1) که گفته خداوند: (هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبُوها وَ بَعْلُها وَ بَنُوها)(2) گویاى این حقیقت است.

احاطه بر عظمت و منزلت او براى احدى از ممکنات میسّر نیست، مگر براى پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین على (ع) .

چگونه محدود بر نا محدود احاطه پیدا مى کند؟!

و چگونه قطره آب مى تواند وسعت اقیانوس را داشته باشد؟!

و همانگونه که عقول محدود ما احاطه علمى و ادراکى بر خداى بزرگ ندارد و درک کنه ذات او برکسى ممکن نیست(3).

البته بدون شک اهل بیت پیامبر اکرم (علیهم السلام) مانند خداى تبارک و تعالى در آن وسعت و عدم تناهى نمى باشند جز اینکه بدون تردید از همه ممکنات سعه وجودیشان بیشتر است، بطورى که دیگران در مقابل ایشان به منزله قطره اى در برابر دریاى پهناورند. و پیامبر خدا (ص) مى فرماید: (سُمِّیَتْ ابْنَتى فاطمة لأنّ الخلق فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها)(4).

و در حقیقت حضرت زهرا (س) از کلیّه پیامبران تماما به جز خاتم الانبیاء (ص) بالاتر است چنانچه أدله فراوانى گواه این مطلب است و در بحث هاى آینده خواهد آمد.

از روایات دیگرى چنین ظاهر مىشود (زمانى که خداى متعال حضرت زهرا (س) را آفرید در بین موجودات شبیه و مانند و همچنین کفوى براى آن حضرت وجود نداشت. در آن موقع خداى قادر متعال امیرالمؤمنین على (ع) را آفرید) که در این زمینه روایات متعددى وارد شده است(5):

آن حضرت بر تمام فرزندان پاک و معصومش حجّت است و چگونه با وجود روایات و دلائل بى شمارى که وجود دارد آن حضرت از انبیاء برتر نباشد(6).

در این باره حضرت عسکرى (ع) مى فرماید: (وَ هِىَ حُجَّةٌ عَلَیْنا) ، (و ایشان بر همه ما حجّت است)(7).

باز امام زمان حضرت ولىّ عصر (عج) مى فرمایند: (وَ فى إبْنَةِ رَسُولِ الله لى اُسْوَةٌ حَسَنةٌ)(8).

(و در دخت رسول خدا براى من (که بر خلایق حجّتم) الگوى نیکوئى است) .

و امام حسین (ع) در این باره مى فرماید: (اُمّى خیرٌ مِنّى)(9). (مادرم از من بهتر است) .

ایشان همانند ائمّه هدى (علیهم السلام) داراى ولایت تکوینى و تشریعى است. زیرا خداوند متعال آنان را واسطه خلقت عالم و علّت غائى آفرینش جهان هستى قرار داده است و ائمه (علیهم السلام) سبب لطف و افاضه خیر و برکت بر تمام ممکنات مى باشند.

از معصوم (ع) روایت شده: (اگر آنان روى زمین نباشند، زمین درهم فرو مى رود و نظمش از هم مى پاشد(10). و آنان سبب برپایى عالمند همانند عناصر اربعه(11) که قیام مادیّات آنها است. و اگر این عناصر نباشد زمین وعالم مادى فرو پاشیده و منهدم خواهد شد.

در حدیث کساء که از احادیث قدسیّه است مقام واسطه فیض را براى آن حضرت ثابت مى کند.

چنانچه روایات دیگرى او را عالم و آگاه به غیب معرفى مى نماید. 

1 ـ این مطلب اشاره است به روایت حضرت صادق (ع) (هى الصدیقة الکبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى) ، (أمالى شیخ طوسى، ج2، ص280 چاپ قم).

2 ـ خداى متعال حضرت زهرا (س) را علّت غائى خلقت این جهان آفریده است بنا بر این همه چیز از آسمان، زمین، ماه، خورشید، ستارگان، کهکشانها و هرچیزى که در عالم بوجود آمده به خاطر شرافت و فضیلتى است که ایشان در پیشگاه حقّ تعالى دارد (حدیث شریف کساء).

3 ـ (لا تُدْرِکُهُ الأبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأبصارَ...) سوره انعام: آیه103.

4 ـ از این جهت دخترم فاطمه (س) نامیده شد چون مخلوقات خدا از شناخت وجود ذات او جدا و عاجزند. تفسیر اطیب البیان الکوفى ص218 چاپ نجف، و ص581 چاپ تهران. و البته علّت این عجز و ناتوانى عدم احاطه قطره محدود بر دریاى بى کران است.

5 ـ کتاب فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى: صفحه78 از بحارالانوار: جلد43 صفحه107 و این روایت در کتاب عوالم العلوم از أمالى شیخ صدوق و علل الشرائع و خصال چنین نقل شده است: (لما کان لها کفو الى یوم القیامة على وجه الارض ادم فمن دونه).

6 ـ (و فضلنى على جمیع الانبیاء والمرسلین والفضل بعدى لک یا على و للائمّة من بعدک) ، اکمال الدین: ج1، ص254 ب23.

7 ـ تفسیر اطیب البیان: ج13، ص225 .

8 ـ بحار الانوار: ج53 ص178 ب31 ط بیروت.

9 ـ ارشاد شیخ مفید: ص232 ط بیروت.

10 ـ اصول کافى: ج1 کتاب الحجة.

11 ـ در قدیم عناصر تشکیل دهنده مادیات را آب، آتش، باد و خاک مى دانستند.

 

ولایت تکوینى

ولایت تکوینى به این معنى است که طبق مشیّت خدا زِمام عالم به دست اهل بیت (علیهم السلام) مى باشد و مسلّم است که حضرت فاطمه زهرا (س) از جمله معصومین مى باشند.

و حقّ تصرّف در جهان هستى براى ایشان است زیرا قلوبشان ظرف مشیّت و اراده حق تعالى است(1).

همانطورى که خداوند به انسان نسبت به افعال اختیاریش قدرت بخشیده است، به حضرات ائمه معصومین (علیهم السلام) هم قدرت تصرف در عالم را عنایت کرده است(2).

تمام کمالات و فضائلى که براى انبیاء و پیامبران الهى ثابت مى باشد براى ائمّه هدى (علیهم السلام) نیز خواهد بود به دلیل اینکه از تمام انبیاء افضل هستند.

ولایت تشریعى

حضرت زهرا (س) داراى ولایت تشریعى نیز مى باشند. زیرا وجود اهل بیت (علیهم السلام) علّت تشریع است که تشریع از لوازم عالم وجود است و وصف جدا نشدنى آن مى باشد.

هنگامى که اهل بیت (علیهم السلام) علّت تکوین عالمند، پس تشریع حاکم بر جهان که ملازم تکوین آن است نیز معلول ایشان خواهد بود.

و حضرت زهرا (س) جزو اهل بیت (ع) است چون مى فرمایند: (إنّهم نور واحد) اهل بیت (علیهم السلام) یک نورند.

(و انّ فاطمة حجّة علینا)(3) بدرستى که فاطمه (س) حجّت است بر ما اهل بیت.

و ایشان علّت فعلیّت تشریع و علّت بقاء و استمرار آن مى باشند.

ولایت تکوینى انبیاء و صالحین

قرآن مجید براى تعدادى از انبیاء و انسان هاى شایسته ولایت تکوینى را ثابت کرده است، بر این اساس (با توجّه به مطالب گذشته) چنین ولایتى براى حضرت زهرا (س) و دیگر اهل بیت به طریق اولى وجود خواهد داشت.

مانند حکایت آصف برخیا (وزیر سلیمان (ع) ) و عرش بلقیس(4) و یا سلیمان (ع) و آنچه که در تسخیر او بود، مثل بادها و شیاطین و دیگر امور طبیعت(5).

و قصّه کوهها و پرندگان با حضرت داود (ع)(6).

و یا سخن گفتن حضرت عیسى (ع) در گهواره و شفا دادن نابینایان و مبتلایان به بیمارى پیسى(7) ، زنده کردن مردگان و آفریدن پرندگان به امر خدا(8) ، و دیگر حکایات وارده در قرآن مجید که تعداد بسیارى از آنها در روایات اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده است. هر شخصى که به طور کامل از پروردگار متعال اطاعت نماید، داراى چنین قدرتى خواهد بود، (و مى تواند در تکوین و امور طبیعى جهان هستى تصرّفاتى داشته باشد) . مانند سلمان که با مردگان سخن مى گفت، و حضرت زینب (س) در بازار کوفه که با دست مبارکش به سوى مردم اشاره کرد، در نتیجه صداها در سینه ها حبس و زنگ شتران خاموش گشت.

در حدیث قدسى چنین آمده است: (عبدى اطعنى تکن مثلى) بنده من اطاعتم کن مانند من خواهى شد(9).

و روشن است که ولایت تکوینى انبیاء و اولیاء و ائمه هدى (علیهم السلام) ولایت ذاتى مستقل در عرض ولایت خداى متعال نمى باشد، بلکه امرى خدادادى و عطائى ربّانى است، روى این جهت مى فرماید: (قل لا أملک لنفسى نفعا ولا ضرا...)(10) بگو: سود و زیانى را براى خود دارا نمى باشم.

بنا بر این قدرت آنان در طول قدرت خداوند است و به اراده او حاصل مى گردد.

آگاهى آنان از غیب نیز بر اساس (الاّ من ارتضى من رسول...) است(11).

ولایت و علم غیب نبى و امام مانند شفاعت است، هیچ کسى جز خداى متعال به طور مستقل، مالک و داراى آن نیست، (قل لله الشّفاعة جمیعاً...)(13).

و با مستقل نبودن علمشان طبق فرموده خدا: (ولو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسّنى السّوء...)(12) منافاتى ندارد.

اگرچه به امر پروردگار بزرگ، افرادى مانند پیامبر و امام داراى مقام شفاعتند، (لا یشفعون الاّ لمن ارتضى...)(14).

پس گفته خداوند: (تکن مثلى) یا (فلا تضربوا لله الأمثال...)(15) با (لیس کمثله شى ء...)(16) منافاتى نخواهد داشت، زیرا (تکن مثلى) طولى است، و آن که نفى شده است، عرضى و استقلالى است.

و دنباله حدیث، (اقول للشّى ء کن فیکون و تقول للشّى ء کن فیکون)(17) قرینه و دلیل مثل بودن طولى و استقلالى است.

ادلّه اى که بر ولایت معصومین (علیهم السلام) دلالت مى کند

آنچه دلالت بر ولایت آن بانوى مکرّمه مى نماید، خواه در خصوص ایشان یا در ضمن ولایتى که براى بقیّه معصومین (علیهم السلام) وجود دارد فراوان است، برخى از آنها قبلا یادآورى شد و برخى دیگر بعدا ذکر خواهد شد:

از جمله سخن امام حسن عسکرى (ع) است که فرمودند (فاطمة حجّة الله علینا) فاطمه (ع) حجّت پروردگــار بر ما ائمّه مى باشد(18).

و نیز حدیث کساء و سخن پیامبر (ص) که فرمود: (لولا علىٌّ لما کان لفاطمة کفو آدم فمن دونه) اگر على (ع) نبود همتایى براى فاطمه (س) یافت نمى شد از آدم (ع) تا دیگران(19).

و همچنین ادلّه اى که به تساوى آن مکرّمه با حضرت على (ع) دلالت مى کند.

و همچنین ادلّه اى که دلالت برافضل بودن ایشان بر تمام پیامبران مى کند به ضمیمه ادلّه اى که درجات مختلفى از ولایت را براى پیامبران ثابت مى کند.

و احادیثى مانند (عبدى اطعنى تکن مثلى) که ولایت را براى هر بنده مطیع پروردگار ثابت مى کند که به طریق اولى بر ولایت آن بانو دلالت مى کند.

و نیز: قول حضرت على (ع) که فرمودند (الخلق بعد صنایعنا) ما ساخته پروردگاریم و مخلوقات ساخته ما هستند.

و اینکه خداوند دین خود را به رسولش تفویض نمود.

و هم چنانکه معصومین (علیهم السلام) جایگاه مشیت و اراده خدایند و اراده حق در آنها متحقق مى شود.

و توقیعى (نامه اى) که از حضرت مهدى، صاحب الأمر (عج) روایت شده که بعدا با ذکر منابع، احادیث مربوطه ذکر خواهد شد.

این ادلّه و دلیلهاى دیگر ولایت را براى آن حضرت اثبات مى کند.

از آیات قرآن نیز آنچه دلالت بر ثبوت ولایت براى همه آنها مى کند آیه شریفه (النّبىّ اولى بالمؤمنین...)(20) است به ضمیمه آیات و روایات متواتره، زیرا آنها همگى نور واحدند و هرچه براى اوّل ایشان باشد براى آخرین آنها نیز ثابت است. و همچنین آیه شریفه: (إنّما ولیّکم الله...)(21)، ولایتى در مرتبه ولایت پیامبر اکرم (ص) براى آنها ثابت مى کند هرچند از نظر فضیلت، درجات متفاوتى دارند. حضرت على (ع) در درجه بعد از پیامبر اسلام (ص) است. و حضرت زهرا (س) در درجه بعد از حضرت على (ع) است. یا طبق بعضى از روایات با او مساوى مى باشد. بعد از ایشان امام حسن (ع) و پس از او امام حسین (ع)، سپس حضرت مهدى (ع) است. و بعد از حضرت مهدى (ع)، امامان قبلى در درجه فضیلت قرار دارند. این نتیجه ایست که از بعضى احادیث استفاده مى شود.

 

1 ـ بحار الانوار: ص336 ح16 ب10 چاپ بیروت.

2 ـ این تصرّف به خاطر احاطه وجودى آنان بر عالم است چونکه اشرف مخلوقات هستند و اشرف باید سعه وجودى او از دیگران بیشتر باشد.

3 ـ تفسیر اطیب البیان: ج13 ص225.

4 ـ سوره نمل: آیه 40 .

5 ـ سوره ص: آیه36 و37 .

6 ـ سوره انبیاء: آیه 79 .

7 ـ لکه هاى سفید که روى پوست بدن پیدا مى شود.

8 ـ سوره آل عمران: آیه49 .

9 ـ (مثل بر وزن حبر یا وزن فرس) ، اوّلى اسم مصدر است و دومى مصدر است، از قبیل شبه و شبه و حسن و حسن.

10 ـ سوره اعراف: آیه188.

11 ـ سوره جن: آیه26 و 27 (عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الاّ من ارتضى من رسول...) او داناى غیب است و کسى را بر غیبش آگاه نمى کند مگر آن که خود برگزیده است.

12 ـ سوره اعراف: آیه188 اگر من از غیب آگاه بودم برخیر و نفع خود همیشه مى افزودم و هیچگاه زیان و رنج نمى دیدم.

13 ـ سوره زمر: آیه44 بگو همه شفاعتها به خدا اختصاص دارد.

14 ـ سوره انبیاء: آیه28 شفاعت نمى کنند جز آن کسى را که خدا از او راضى باشد.

15 ـ سوره نحل: آیه74 از روى جهل و نادانى براى خدا مثل و مانند نشمارید.

16 ـ سوره شوراى: آیه11 مانند او چیزى نیست.

17 ـ بحار الانوار: 376/9 ح16 ب24 .

18 ـ به تفسیر اطیب البیان: ج13 ص225 رجوع شود.

19 ـ تهذیب: ج7 ص470.

20 ـ سوره احزاب: آیه6 .

21 ـ سوره مائده: آیه55.

علّت غائى جهان هستى

امّا علّت غائى بودن ایشان براى کل جهان هستى، ادلّه و مؤیدات عدیده و بسیارى دارد.

در حدیث کساء چنین وارد شده است: (إنّى ما خلقت سماء مبنیّة ولا ارضا مدحیّة ولا قمرا منیرا ولا شمسا مضیئة ولا فلکا یدور ولا بحرا یجرى ولا فلکا یسرى الاّ فى محبّة هؤلاء الخمسة...)(1).

به درستى که من خلق نکردم آسمان بنا شده را، و زمین مسطح و ماه روشنى دهنده و آفتاب درخشنده و فلکى که دور مى زند، و دریائى که جارى است و کشتى که سیر مى کند مگر به جهت دوستى این پنج تن.

و در حدیث دیگر آمده است: (لولاک لما خلقت الافلاک ولولا علىّ لما خلقتک ولولا فاطمة لما خلقتکما)(2).

اى محمّد، اگر تو نبودى من افلاک را نمى آفریدم، و اگر على نبود تو را نمى آفریدم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را نمى آفریدم.

و وجه عقلى این مطلب مى تواند این باشد که عدم آفریدن موجود کامل از تمام جهات و آفریدن موجود ناقص، یا دلیل بر جهل و نادانى خالق است و یا دلیل بر عجز و ناتوانى او در آفرینش است و یا نشانگر بخل اوست. که مقام و شأن پروردگار متعال از این عیوب پاک و مبرّى است، پس اگر حضرت زهرا (س) نبود، آفرینش جهان بر خلاف حکمت بنا مى شد.

علّت حدوث و بقاء جهان هستى

بعضى از علماء معتقدند که وجود اهل بیت (علیهم السلام) علّت محدثه جهان هستى مى باشد، یعنى خلقت جهان از آنان شروع شده است، در این باره از حضرت مهدى (عج) چنین نقل شده است: (نحن صنایع ربّنا والخلق بعد صنایعنا)(3) و امّا اینکه اهل بیت (علیهم السلام) علّت بقاء جهان هستى مى باشند، به خاطر این است که بقاء و ماندن هستى مانند حدوث و ابتداء آن به استمرار علّت احتیاج دارد. (این موضوع در علم ثابت شده است).

مانند روشنى چراغ که دوام آن به اتصال نیروى الکتریسته نیازمند است. آنها به اراده خداى متعال علّت بقاء هستى هستند چنانچه نیروى الکتریسته به اراده خداوند براى روشنائى نور مادّى علّت است.

به حضرت صادق (ع) عرض شد، آیا خداى متعال توانائى خلقت جهان بادوام، داراى ابدیّت را در کمتر از یک لحظه دارد؟ اگر چنین است در این صورت دیگر عملى براى خدا باقى نمى ماند و گفته یهودیان صحت پیدا مى کند چون آنها در باره خدا چنین گفته اند: (ید الله مغلولة...)(4) دست خدا بسته است.

آن حضرت در جواب چنین فرمودند: جهان هستى به ذات خداوند به طور مستمر قائم و پا برجاست، و مى توان گفت که نسبت جهان هستى به خداوند مانند صورتهاى ذهنى نسبت به ما است. یعنى به مجرد عدم توجّه به آنها منهدم مى شوند. و بر همین اساس وارد شده است: (لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها)(5) اگر حجّت در عالم نباشد زمین اهل خود را فرو خواهد برد.

و مقصود، انعدام و نابودى است نه انهدام و تغییر کردن شکل ظاهرى.

مثل از هم پاشیدن جهان در صورت نبودن نیروى جاذبه نیست بلکه اصلاً چیزى بدون حجّت در عالم باقى نمى ماند.

در دعاى ماه رجب چنین مى خوانیم: (فبکم یجبر المهیض و یشفى المریض و ما تزداد الارحام و ما تغیض)(6) به واسطه شما شکستگى ها التیام و بیماران شفا مى یابند و خلقت و عدمش در رحم مادران به واسطه شماست.

و غیر آن از ادلّه اى که گویاى این سه مرتبه از مراتب ولایت تکوینى مى باشد (علّت غائى، علّت حدوث و ایجاد عالم، علّت بقاء و استمرار عالم).

مراد از اولویّت (در آیه اولى بالمؤمنین) چیست؟

آیا اولویّت تکوینى است؟ یا منظور حق تقدم در صورت تنازع و اختلاف است؟ یا اینکه مراد حق تسلّطى است که فوق تسلّط انسانهاست همانطورى که خداوند متعال بر مولایى که بر عبد خود مسلّط است، حق تسلّط بالاتر دارد؟ یا اینکه منظور حق حاکمیت است؟ یا اینکه سه معناى اخیر باهم اراده شده یا تمام این معانى با هم اراده شده زیرا تمام آنها معنائى مشترک دارند و آن نوعى حق تسلّط است و لفظ در آن معناى واحد استعمال شده است؟

تمام این احتمالات قابل تصور است هرچند که برخى از آنها احتمال نزدیکترى دارند. بله اگر بگوئیم کلمه (اولى) اولویّت عرفى است باید مراد را معناى دوم بدانیم امّا به دلیل شواهدى که در باطن و ظاهر آیه وجود دارد اولوّیت در اینجا غیر از اولویّتى است که میان عرف مردم استعمال مى شود. دقت شود!

حق ایجاد و فسخ

در ظاهر یکى از اختیارات معصومین (علیهم السلام) حق فسخ است هم چنانکه که حق ایجاد دارند. یعنى همانطورى که شارع مقدّس حق ایجاد عقد نکاح و فسخ آن را به مرد داده، یا حق انعقاد عقد شرکت و یا فسخ آن را به شریک واگذار کرده، و همچنین در معاملات غیر قابل فسخ فقط حق ایجاد عقد را براى دو طرف معامله قرار داده و یا در مواردى حق فسخ را فقط به شخصى داده است.

برخى از معانى (تفویض)

تفویض تکوینى در مورد آنها، همان است که گذشت (همان حق تصرف در امور عالم) و دلیل بر آن نصوصى مانند (فیما الیکم التّفویض و علیکم التعویض)(7) و همچنین اجماع علما گواه بر آن است.

تفویض تشریعى یعنى اختیار امور شرعى و روایاتى همچون (المفوّض الیه دین الله)(8) و (انّ الله ادّب نبیّه بآدابه ففوّض الیه دینه) یعنى خداوند دین خود را به پیامبرش واگذار نمود(9) و روایات متواتره دیگرى بر آن دلالت مى کند.

در برابر این دو معناى صحیح، دو معناى نادرست براى (تفویض) وجود دارد:

اوّل اینکه خداوند متعال بعد از خلقت عالم بیکار شده است همچون کسى که کارگاهى احداث مى کند و سپس آن را به شخص دیگرى واگذار مى نماید و خود هیچ کارى نمى کند. این معنا نه تنها مخالف نص و اجماع است، بلکه مخالف قرآن و عقل است.

دوم اینکه خداوند متعال بعد از خلقت عالم آن را به خود واگذاشته است و کارهاى عالم خود بخود مى چرخد مانند کسى که دستگاهى ساخته و آن را به حرکت در مى آورد و بعد از آن خود بخود کار مى کند و این همان معنائى است که یهودیان براى آن قائل بودند، این معناى دوم تفویض باطل و نقطه مقابل عقیده (جبر) است که مى گوید: تمام کارها را خداوند انجام مى دهد (حتّى افعال انسان را) برخلاف قول به تفویض که مى گفت: خداوند متعال هیچ کارى انجام نمى دهد، ولى حقیقت این است که هردو ناصحیح مى باشند. واقعیت چیزى است میان آن دو بطوریکه وسیله ها از جانب خداوند و عمل از انسان است واز همین جهت انسان مستحق ثواب یا عقاب مى گردد.

توقیع شریف

و شاهد و دلیل بر این مطلب توقیع (نوشته) روایت شده از حضرت صاحب الامر (ارواحنا فداه) است: که در دعاى خود عرض مى کند:

(اسألک بما نطق فیهم من مشیّتک فجعلتهم معادن لکلماتک و ارکانا لتوحیدک و آیاتک و مقاماتک الّتى لا تعطیل لها فى کلّ مکان یعرفک بها من عرفک لا فرق بینک و بینها الاّ انّهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک اعضادٌ و أشهادٌ و مناةٌ و اذوادٌ و حفظةٌ و روّادٌ فبهم ملات سمائک و ارضک حتى ظهر ان لا اله الاّ انت...)(10).

(بار الها تو را مى خوانم به آن مشیت تو که در حق آنان (معصومین علیهم السلام) گویا شد پس آنها را معدن کلمات و اساس توحید و آیات خود گردانیدى، آنها را مقام هاى خود قرار دادى که هیچ گاه تعطیل پذیر نیست، هرکس تو را شناخت به وسیله آنان بود، فرقى بین تو و آنها نیست جز آنکه آنان بنده و مخلوق تو مى باشند، امور آنان به دست تو اصلاح مى شود از تو آغاز و به تو باز مى گردند، آنان بازوان توانا و شاهدان بینا و بخشندگان و حمایت کنندگان و نگهبانان و راهنمایان خیرخواه تو مى باشند به وسیله آنان آسمان و زمین را پر نمودى تا اینکه کلمه (لا اله الاّ الله) ظاهر گردید...).

کلمه (مناة) بر وزن قضات که جمع قاضى است بمعنى بخشندگان است و گرفته شده از منى الله تعالى فلانا بخیر یعنى خداوند خیر به فلانى عطا فرمود.

کلمه (اذواد) جمع ذائد است مانند اصحاب که جمع صاحب است و از مادّه ذاد بمعنى (حمایت کرد) گرفته شده است پس اذواد یعنى حمایت کنندگان. بنا بر این باید گفت هرکس خیرى شامل حالش مى شود و یا اینکه سوئى از او دفع مى گردد فقط به واسطه آنان است.

و اینکه آسمان و زمین از آنان پر شده است مانند خورشید است که تمام هستى را پر کرده هرچند جرم آن کوچک است.

و شاید بتوان گفت رمز ورود زیارت جامعه و دو دعاى ماه رجب از جانب ائمّه (علیهم السلام) بیان راه وسط و معتدلى بین فکر مادّیگراى خلفاى جور از طرفى و افراط و زیاده روى صوفیّه که قائل به وحدت وجود یا وحدت موجود در اواخر عصر حضور ائمّه (علیهم السلام) بودند مى باشد.

بدیهى است که ظاهر شدن (لا اله الاّ الله) توسط آنان بدین جهت است که تمام عالم را شرک فرا گرفته آنهم نه فقط شرک بت پرستى یا شرک مسیحیّت یا یهود بلکه شرک اهل تسنّنى که قائل به جسم بودن خداوند متعال و مانند آن هستند، زیرا حضرت امیرالمؤمنین على (ع) فرمود (هرکس براى خدا وصف زائد بر ذات قائل شود او را قرین شى ء دیگر دانسته و هرکس براى خدا قرین بیاورد پس براى او دومى آورده و هرکس براى او دومى قائل شود براى او جزء قائل شده..)(11).

مخفى نماند آنچه ما به طور خلاصه بیان کردیم حاصل صدها آیه و روایت است که در مباحث اصول دین ذکر شده اند، بدانجا رجوع شود.

بازگشتى به مطالب قبل

اشاره کردیم چون خداوند متعال، عالم وجود را در اختیار آنها قرار داده، کارهاى خارق العاده از آنان سر مى زند، معجزات و کرامات دارند پس آنها محل و قرارگاه مشیت خداوند مى باشند. و همچنین گذشت که خداوند اختیار دین خود را هم به دست آنان قرار داده است (المفوّض الیه دین الله) و این کارهاى خارق العاده شامل عدم وجود یا وجود داشتن مى شود همچون هلاک شدن ساحر به وسیله حضرت رضا (ع) و یا زنده کردن مردگان با معجزه حضرت عیسى (ع) که هرگونه تبدیل و تغییر را شامل مى شود.

خداوند مى فرماید:

(ولن تجد لسنة الله تبدیلاً و لن تجد لسنّة الله تحویلا)(12) یعنى هیچ گاه سنت هاى الهى تبدیل و تغییر نمى یابند. و یکى از آن سنت هاى الهى این است که خداوند عالم تکوین و اختیار دین را به دست معصومین (علیهم السلام) داده است. و این مانند آن است که سوریه را تبدیل به عراق و یا عراق را به سوریه تبدیل نمایند و یا اینکه مردى را زن و یا زنى را مرد گردانند همانطور که در واقعه امام مجتبى (ع) چنین شد(13).

 

1 ـ بحار الانوار: 23/35 ح15 ب1 .

2 ـ کتاب کشف اللآلى بنا بر نقل مرحوم آیة الله آقاى میرجهانى در کتاب (الجنة العاصمة) و علامه مرندى در کتاب (ملتقى البحرین) صفحه14 و مستدرک سفینة البحار ج3 ص334 و عوالم العلوم صفحه26 به نقل از کتاب مجمع البحرین. البته احادیث دیگرى در این باره ذکر خواهد شد.

3 ـ کتاب غیبت شیخ طوسى: 173 حدیث7 چاپ تهران. و کتاب بحار الانوار: ج53 ص178 ح9 ب31 چاپ بیروت.

بعضى از علماى علم کلام، موضوع فوق را پذیرفته اند و براى آن ادّله و شواهد و مؤیّدات فراوانى نقل کرده اند که به بعضى از آنها اشاره مى نمائیم.

البته امکان واسطه بودن ایشان در خلقت عالم امرى است واضح و آشکار بلکه از نظر حکمت الهى راجح و لازم است. از جمله شواهد آن مضمون حدیث قدسى است که مى فرماید: (... و هى فاطمة و بنورها ظهر الوجود من الفاتحة الى الخاتمة) و او فاطمه است و به نور او وجود عالم از ابتداء تا پایان ظاهر گشته است.

(کتاب خصائص الفاطمیّة، صفحه 1).

و ظاهرا مقصود ظهور هستى از کتم عدم تا نور وجود است و باء براى سببیّت است. و حضرت زهرا (س) فرموده است: (... و نحن وسیلته فى خلقه و نحن خاصّته و محل قدسه و نحن حجّته فى غیبه...) ما وسیله خدا در خلقت هستیم و خاندان و جایگاه قدس و حجّت خدائیم. (کتاب (السفینة و فدک) که از کتاب شرح نهج البلاغه، ج16 ص211 این حدیث را نقل کرده است) .

مطلق بودن کلمه (وسیلته) هم حدوث و هم بقاء را اقتضاء مى کند. پس تنها واسطه در ایجاد عالم و واسطه افاضه وجودى جهان هستى، آن حضرات مى باشند. علامه مجلسى رحمة الله علیه چنین مى گوید: در اخبار فراوانى وارد شده است: (لا تقولوا فینا ربّا و قولوا ما شئتم ولن تبلغوا) نسبت خدائى به ما ندهید، و جز آن هرچه مى خواهید بگوئید و هرگز به نهایت و صف ما نخواهید رسید. (بحار الانوار: ج25 ص347).

کلمه رب، براى آن ذاتى که واجب الوجود است، علم مى باشد، بنا بر این نسبت واجب الوجود بودن به آن حضرات صحیح نمى باشد، زیرا که آنان آفریده خداى متعالند، لکن بعد از این مرتبه مى فرماید: (قولوا فینا ما شئتم) و از مصادیق آن، واسطه منحصر کلّ جهان هستى مى باشند، خصوصا با در نظر گرفتن جمله (ولن تبلغوا) و عقد سلبى و عقد ایجابى کلام و با ملاحظه اینکه، گوینده کلام انسان معصوم حکیمى است که به تمام دقائق و زوایاى سخن توجّه تام دارد، حقیقت امر واضح و روشن خواهد بود.

و روایت شده، چنانچه مصنف محترم به آن اشاره کرده است: (نحن صنایع ربّنا والنّاس بعد صنایعنا) ما آفریده پروردگاریم و مردم آفریده ما هستند.

(کتاب غیبت شیخ طوسى، ص173 ح7 و کتاب بحار الانوار: ج53 ص178) و در (نامه28 نهج البلاغه) چنین آمده است: (انّا صنایع ربّنا والنّاس بعد صنایع لنا) ولام در کلمه (لنا) براى تقویت است و جمله (صنایعنا) در حدیث سابق شاهد آن است.

و در کتاب بحارالانوار به نقل از کتاب خصال شیخ صدوق رحمة الله علیه، امیرالمؤمنین (ع) چنین فرموده است:

(ایّاکم والغلوّفینا، قولوا إنّا عبیدٌ مربوبون و قولوا فى فضلنا ما شئتم) از زیاده روى در باره ما دورى جوئید، ما را بندگان پروردگار متعال بدانید و در باره فضیلت ما هرچه مى توانید بگوئید. (بحار الانوار: ج51 ص113).

این حدیث شریف وامثال آن، استمرار فیض الهى را مشروط به وجود ایشان مى داند (و حضرت زهرا (س) جزو آنان است) و تنها چیزى که از وجودشان نفى شده مسئله واجب الوجود بودن آن بزرگواران است.

و امّا روایاتى که نفى واسطه بودن اهل بیت (علیهم السلام) از آن استفاده مى شود، یا باید بر تقیّه حمل شود، و یا اینکه مقصود، مستقل بودن و در عرض خداى متعال بودن ایشان است، نه اینکه طولى بودن وجودشان. و مستند بودن قدرتشان بر خداى متعال، نفى شده باشد، به عنوان مثال، این روایت ملاحظه شود، زرارة ابن اعین مى گوید: از امام صادق (ع) چنین سؤال کردم:

(ان رجلا یقول بالتّفویض، فقال: و ما التّفویض؟ قلت: انّ الله تبارک و تعالى خلق محمّدا و علیا صلوات الله علیهما ففوّض إلیهما فخلقا و رزقا و أماتا و أحییا، فقال: کذب عدوّ الله إذا أنصرفت إلیه فاتل علیه هذه الایة الّتى فى سورة الرّعد (ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم).

مردى در باره شما اهل بیت قائل به تفویض است، حضرت فرمودند: تفویض چه معنائى دارد؟

عرض کردم: خداى متعال محمّد (ص) و على (ع) را آفرید و امور جهان را به آنان واگذار نمود، پس آنان خلق مى کنند و روزى مى دهند و زنده مى کنند و مى میرانند.

حضرت فرمودند: دشمن خدا دروغ مى گوید، چون به سوى او رفتى، آیه سوره رعد را بر او تلاوت کن. (یا آنکه این مشرکان، شریکانى براى خدا قرار دادند که آنها هم مانند خدا چیزى خلق کردند. براىتان خلق خدا و خلق شریکان مشتبه گردید) .

(سوره رعد: آیه16)، (بحار الانوار: ج25 ص343، 344).

ملاحظه مىکنیم که امام (ع) تفویض را که به معناى شریک خداوند در آفرینش باشد (عرضیّت) را نفى کرده است.

و سایر روایات در این باره نیز چنین توجیه مى شود، و با دقّت و تأمّل حقیقت امر آشکار مى گردد. با توجّه به اینکه مطلق بودن سؤال سائل، شامل حتىّ طولیّت در خلق نیز مى گردد، و آن نیز محل ابتلاء است و شاید اصلا مقصود سائل همین قسمت بوده است، و با این حال امام (ع) فقط عرضیّت را نفى کرده و از آن به عنوان شریک یاد شده، چنانچه تفویض به معناى واگذارى همه امور به آنان بدون دخالت خداى تبارک و تعالى نیز باطل و بى معنى است. و براى این بحث، مقام جداگانه اى است که فقط به طور اشاره متذکر آن شدیم.

و نمونه اى دیگر که سخن امام (ع) مسئله را توضیح مى دهد: (انا برى ء من الغلاة کبرآءة عیسى بن مریم من النّصارى) من از غلو کنندگان بى زارم، همانند بى زارى عیسى پسر مریم از گروه نصارى. (بحار الانوار: ج25، ص266).

و این تشبیه دلیل بر این است که مسئله خدا بودن اهل بیت (علیهم السلام) مورد بى زارى واقع شده است، زیرا مسیحیان چنین عقیده اى در باره حضرت عیسى داشتند و او را شریک خداوند مى دانستند نه مخلوق او.

و در روایت دیگرى آمده: (و إنّا لنبرأ إلى الله عزّ و جلّ ممّن یغلوا فینا فیرفعنا فوق حدّنا، کبراءة عیسى بن مریم من النصارى، قال الله عز و جلّ: (و إذا قال الله یا عیسى بن مریم ءأنت قلت للنّاس اتّخذونى و أمّى إلهین من دون الله) ما برائت مى جوئیم به سوى خداوند از کسى که در باره ما زیاده روى کند و مرتبه ما را فوق حدّمان بداند مانند برائت حضرت عیسى پسر مریم از گروه نصارى، خداوند متعال چنین مى فرماید: یاد آور آن هنگامى که خداوند فرمود: اى عیسى پسر مریم آیا تو به مردم گفتى که مرا و مادرم را خدایانى جز الله بدانید. (سوره مائده: 116)، (بحار الانوار: ج25 ص272).

و همچنین سخن حضرت مهدى (عج) : (لیس نحن شرکاءه فى علمه ولا فى قدرته بل لا یعلم الغیب غیره...) ما در علم و قدرت شریک خداوند نیستیم و جز او کسى غیب نمى داند (بحار الانوار: ج25 ص266).

با اینکه آگاهى ایشان ازغیب و عمومیّت قدرتشان به اذن پروردگار متعال از واضحات است. و سخن حضرت مهدى (عج) مسئله را توضیح بیشترى مى دهد، مى فرماید: (إنّى برىٌ إلى الله و إلى رسوله ممّن یقول إنّا نعلم الغیب أو نشارک الله فى ملکه...) من از کسى که بگوید: ما (ائمه هدى) غیب را مى دانیم و در ملک با خدا شریک هستیم بى زارم. (بحار الانوار: ج25 ص266).

در واقع آنچه که مورد نفى واقع شده در این سخن شریف شریک بودن امامان با خداوند است، نه اینکه عمل و قدرت و علم اهل بیت (علیهم السلام) بر اساس تکیه بر پروردگار متعال است.

مراجعه به روایت طولانى که در (جلد25 بحار الأنوار صفحه273) مطلب را بیشتر توضیح مى دهد، به خاطر اینکه امامان (علیهم السلام) با کسانى که عقیده به الله بودن حضرت على (ع) داشتند، با سختى مقابله مى کردند.

4 ـ سوره مائده: آیه64 .

5 ـ بحار الانوار: ج51 ص113؛ بصائر الدرجات ص288 ، 489 .

6 ـ بحار الانوار: ج99 ص195.

7 ـ بحار الانوار: ج99 ص199 (قسمتى از دعاهاى هر روز ماه رجب که اوّل آن الحمد لله الذى اشهدنا مشهد اولیائه فى رجب... است) .

8 ـ بحار الانوار: ج52 ص20. 

9 ـ بحار الانوار: ج25 ص334. 

10 ـ بحار الانوار: ج95 ص393 چاپ بیروت (در مفاتیح الجنان در یکى از دعاهاى هر روز ماه رجب آمده است). 

11 ـ بحار الانوار: ج54 ص176. 

12 ـ سوره فاطر: آیه43. 

13 ـ بحار الانوار: ج43 ص327. 

 

فضیلت فاطمه زهرا (س) بر انبیاء

در فضیلت حضرت زهرا (س) روایات بسیارى آمده که به چند دسته تقسیم مى شود:

از جمله روایاتى وجود دارد که نشان مى دهد اطاعت از صدّیقه کبرى (س) بر همه مخلوقات و تمام أنبیاء (علیهم السلام) واجب است.

از حضرت باقر (ع) چنین نقل شده است: (وَ لَقَدْ کانَتْ عَلَیْها السلام مَفْرُوضَةَ الطاعَةِ عَلى جَمیع مَنْ خَلَقَ الله مِنَ الْجِنَّ وَالأنْسِ وَالطَّیْرِ وَالْوَحْشِ وَالأنبِیاءِ وَالملائِکَةِ...).

(و به تحقیق اطاعت از او [حضرت فاطمه زهرا (س)] بر تمام مخلوقات خداوند از جن، انس، پرندگان، حیوانات وحشى، انبیاء و فرشتگان واجب بوده است) .

روایات دیگر از انتخاب شدن اهل بیت (علیهم السلام) توسط خداوند متعال خبر مىدهد در این باره رسول الله (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند:

(اِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ أَشْرَفَ عَلى الدُّنْیا فَاخْتارَنى مِنْها عَلى رِجالِ الْعالَمینَ، ثُمَّ اطَّلَعَ الثّانِیَةَ فَاخْتارَکَ عَلى رِجالِ الْعالَمینَ، ثُمَّ اطَّلَعَ الثّالِثَةَ فَاخْتارَ الأئمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ عَلى رِجَالِ العَالَمِیْنَ ثُمَّ اطَّلَعَ الرّابِعَةَ فَاخْتَارَ فاطِمَةَ على نساء العالَمینَ)(1).

(به راستى که خداى متعال به دنیا نظرى کرد پس مرا از بین آن همه بر تمام مردان جهان انتخاب نمود، و در مرتبه دوم تو را (اى على) بر همه مردان جهان انتخاب کرد، و در مرتبه سوّم ائمّه هدى را بر جمیع مردان برترى داد، سپس از میان همه زنان عالم فاطمه زهرا (س) را انتخاب کرد) .

با توجّه به همتائى آن حضرت با پیامبر اکرم (ص) که این حدیث به آن اشاره دارد، و همچنین فضیلت حضرت را بر جمیع انبیاء ثابت مى کند و به ضمیمه ادلّه اى که او را بر فرزندان معصومش برترى مى دهد، واضح است که ایشان از جمیع انبیاء (علیهم السلام) افضل و بالاتر هستند.

در کتاب کمال الدین چنین آمده است: (... ثُمَّ اطَّلَعَ إلى الأرْضِ إطّلاعةً ثالثةً فاخْتارَکِ و وَلَدیْکِ...)(2).

(حسن و حسین علیهما السلام) را انتخاب نمود(3).

و نظیر آن، گفته خداى متعال است در حدیث قدسى: (یا مُحَمَّد إنّى خَلَقْتُکَ وَ خَلَقْتُ عَلِیّا وَ فاطِمَةَ وَالْحَسَن وَالْحُسَیْن مِنْ سِنْخِ نُورى وَ عَرَضْتُ وِلایَتَکُمْ عَلى اَهْلِ السَّمواتِ وَالأرَضینَ فَمَنْ قَبِلَها کانَ عِنْدى مِنَ الْمُؤْمِنینَ...)(4).

(اى محمّد، به درستى که من تو را و على و فاطمه و حسن و حسین را از نور خود آفریدم، آنگاه ولایت شما را بر اهل آسمانها و زمینها عرضه کردم، پس هر کس آن را پذیرفت نزد من از مؤمنین خواهد بود) .

روایتى که به طور صریح و آشکار فضیلت ایشان را ثابت مى کند. از فرمایش رسول اکرم (ص) است که:

(ما تَکامَلَتِ النُّبُوَّةُ لِنَبِىِّ حَتّى أَقَرَّ بِفَضْلِها وَ مُحَبَّتِها)(5).

(نبوّت و پیامبرى براى هیچ پیغمبرى کامل نمى شود مگر اینکه به محبّت و فضیلت فاطمه زهرا (س) اقرار داشته باشد) .

فاطمه زهرا (س) از تمام انبیاء بجز رسول اکرم (ص) بالاتر است چون پیامبر اسلام (ص) آن بزرگوار را پاره تن خود معرفى کردند(6).

و هنگامى که رسول گرامى اسلام (ص) از تمام انبیاء افضل و برتر باشد، پس پارهٴ تن او نیز چنین خواهد بود(7).

الف: نام حضرت زهرا (س) بر عرش الهى و درب بهشت

قال رسول الله (ص):

(وَلَیْلَةً عُرِجَ بى إلى السَّماءِ رَأیْتُ عَلى بابِ الْجَنَّةِ مَکْتُوبا لا اِلهَ اِلاّ الله، مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله عِلىٌّ حَبیبُ الله وَالْحَسَنُ وَالْحُسَینُ صَفْوَةُ الله، فاطِمَةُ خِیَرَةُ الله، عَلى باغِضِهِمْ لَعْنَةُ الله) .

رسول خدا (ص) فرمود:

در شب معراج که به آسمان (و عالم بالا) رفتم، بر درب بهشت چنین نوشته دیدم، که خدائى نیست جز خداى یکتا، و محمّد فرستاده خداست، على دوست او، حسن و حسین برگزیده خالص خدایند، فاطمه بهترین انتخاب اوست، نفرین خدا بر کسى باد که دشمنى و بغض آنان را در قلب خود داشته باشد(8).

و رسول مکرم (ص) فرموده است:

(أنا وَ عَلىٌ وَ فاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالحُسَیْنُ کُنّا فى سُرادِقِ الْعَرشِ: نُسَبِّحُ الله فَسَبَّحَتِ المَلائِکَةُ بِتَسْبیحِنا قَبْلَ اَنْ یَخْلُقَ الله عَزَّ وَ جَلَّ آدم بِألْفَى عام، فَلَمّا خَلَقَ الله عَزَّ وَ جَلَّ آدم امر المَلائِکَةَ انْ یَسْجُدُوا لَهُ وَلَمْ یُؤْمَرُوا بِالسُّجُودِ الاّ لأجْلِنا...)(9).

من و على و فاطمه و حسن و حسین در زیر خیمه عرش خدا جاى داشتیم، به تسبیح پروردگار مشغول بودیم، پس تسبیح گفتند ملائکه به تسبیح ما قبل از آنکه خداوند عزوجل خلق کند آدم را به دو هزار سال، و هنگامى که آدم آفریده شد به ملائکه دستور داده شد که براى آدم سجده نمایند، و این سجده در واقع به خاطر ما بود.

و در روایت دیگرى چنین فرموده است:

لمّا خلق الله إبراهیم کشف عن بصره، فنظر فى جانب العرش نورا فقال: إلهى و سیّدى ما هذا النّور؟ قال یا ابراهیم هذا نور محمّد صفوتى، قال إلهى و سیّدى و أرى نور إلى جانبه؟ قال یا إبراهیم هذا نور على ناصر دینى، قال: إلهى و سیّدى و أرى نورا ثالثا یلى النّورین؟ قال: یا إبراهیم هذا نور فاطمة تلى أباها و بعلها)(10).

وقتى خداوند، ابراهیم را آفرید، پرده از دیدگان او برطرف شد، پس به جانب عرش الهى نظرى افکند و عرض کرد: خداوندا، این چه نورى است.

فرمود: این نور محمّد، برگزیده خالص من است.

عرض کرد: مولاى من، نورى را در کنار آن مشاهده مى کنم؟

فرمود: این نور على یارى کننده دین من است.

عرض کرد: نور سومى را نزد آن دو نور مى بینم؟

فرمود: اى ابراهیم این نور فاطمه است که در کنار پدر و شوهرش قرار دارد.

ب ـ آفرینش نور ایشان قبل از حضرت آدم (ع)

از حضرت صادق (ع) چنین نقل شده که حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند:

(خلق نور فاطمة قبل ان تخلق الأرض والسّماء... خلقها الله عزّوجلّ من نوره قبل ان یخلق آدم...)(11).

ج ـ حکایت کشتى حضرت نوح (ع)

وقتى که میخهاى کشتى را کوبید پنج میخ باقى ماند، چون دست او به اوّلین آنها رسید، از آن نورى همانند یک ستاره درخشان تابید.

میخ اوّل به نام رسول اکرم (ص) بود و دوم اختصاص به نام مبارک حضرت امیرالمؤمنین (ع) و بقیّه آن به نام حضرت زهرا (س) و امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) بود، که در این باره رسول گرامى (ص) مى فرماید:

(ولولانا ما سارت السّفینة بأهلها)(12).

اگر ما نبودیم کشتى حرکت نمى کرد و به ساحل نمى رسید.

د ـ آموختن نام مقدّس آنان به پیامبران (علیهم السلام)

از حضرت مهـدى (ع) وارد شده که جناب زکریّا (ع) ، از پروردگار متعال، آموختن نامهاى پـنج نور مقدّس را درخواست نمود(13) ، و آنچه که دراین باره از حضرت باقر (ع) درذیل آیه شریفه (ولقد عهدنا إلى آدم من قبل...)(14) نقل شده است که مى فرمایند: کلماتى در باره محمّد، على، فاطمه، حسن، حسین و امامان از نسل ایشان بوده است(15).

هـ ـ مطالبى که در باره منزلت ایشان در روز قیامت است

مانند سخن پیامبر بزرگوار (ص):

(... والّذى بعثنى بالحقّ إنّ جهنّم لتزوفر زفرة لا یبقى ملک مقرّب ولا نبى مرسل الاّ صعق فینادى إلیها ان یا جهنّم یقول لک الجبّار اسکنى بعزّى واستقرّى حتّى تجوز فاطمة بنت محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم إلى الجنان...) .

قسم به آن خدائى که مرا به حق فرستاده است: جهنّم (روز قیامت) صدائى خواهد کرد که فرشتگان و پیامبران از صداى آن، فریاد شان بلند مى شود و به آن مى گویند: آرام باش تا اینکه فاطمه دختر محمّد (ص) به بهشت وارد شود(16).

و ـ آنچه بر افضل بودن ایشان بر ائمه هدى (علیهم السلام) دلالت دارد.

مانند فرموده امام حسین (ع):

(امى خیر منّى)(17) مادرم زهرا از من بهتر است. و روایات دیگر(18).

البته ائمه هدى (علیهم السلام) از این جهت همگى مانند ایشان هستند (همه آنان بر جمیع پیامبران برتر مى دارند) و روایاتى مانند نماز خواندن حضرت عیسى (ع) پشت سر حضرت مهدى (عج) مؤید این مطلب است(19).

درس هائى از سیره حضرت فاطمه زهرا (س)

در زندگى و رفتار آن بانو نکات فراوانى براى فراگیرى وجود دارد که چنانچه مسلمانان بلکه عالم بشریت به آنها عمل نمایند قبل از آخرت به سعادت رسیده و دیگران را نیز سعادتمند مى نمایند.

ما به عنوان نمونه بعضى از آن نقاط را یادآورى مى نمائیم.

ازدواج با میمنت آن بزرگوار که حضرت رسول (ص) در اوّل بلوغ او را به تزویج در آورد. اگر دختران ما نیز در اوائل بلوغ ازدواج نمایند سعادتمند گشته و تا حد زیادى از شاخه هاى فساد در جامعه قطع مى گردد. زیرا معناى ازدواج آنها در این سن ازدواج پسران در سن بلوغ است پس انسان به کار حرام رغبت نمى نماید.

و ما قبیله هائى را در بلاد اسلامى دیده ایم که همینطور عمل مى کنند و به همین سبب کار خلاف کم مى شود و نزدیک به حد صفر مى رسد. برعکس جاهائى که چنین روشى وجود ندارد میزان خلاف بطور جدى بالا مى رود، و از طرف دیگر منجر به انواع بیمارى و عقده هاى روحى وفشارهاى عصبى و متلاشى شدن بنیان خانواده و زیادى مشکلات و غیره مى گردد.

همچنین در جهیزیّه ساده آن بزرگوار بالاترین سرمشق براى کم کردن مهریه ها و قناعت کردن به حد امکان و توانائى وجود دارد و همانا حضرت رسول (ص) فرمود: (افضل نساء امّتى اصبحهنّ وجها و اقلّهن مهرا)(20) برترین زنان امّت من آنهائى هستند که از همه خوشروتر و مهریه شان از همه کمتر است(21).

و باز فرمود: (القناعة مال لا ینفد)(22) قناعت سرمایه اى پایان ناپذیر است.

و از على (ع) منقول است که فرمود: (لا کنـز اغنى من القناعة)(23) هیچ گنجى مانند قناعت انسان را بى نیاز نمى کند.

و این خود رمز خوشبختى و تحرک هرچه بیشتر و جدى تر به سوى آینده است، زیرا دو زوج جوان براى پیشبرد زندگى به سوى جلو همدیگر را یارى مى نمایند، و شاید همین امر سرّ کلام خداوند را روشن مى سازد که فرمود: (ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله)(24) در صورتى که تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خود بى نیاز مى سازد.

این در حالى است که سنگینى مهریه ها و پیچیده شدن مقدّمات و برنامه ها و تشریفات زائد موجب عقب افتادن ازدواج ها مى گردد، چه بسا باعث مى شود افراد مادام العمر مجرد بمانند که خود خطرات و مضرات فراوانى را در پى دارد.

همچنین چرخاندن کارهاى منزل توسط آن بانوى مکرّمه که کارهاى داخل خانه به ایشان و کارهاى بیرون به حضرت على (ع) واگذار شده بود و این باعث آرامش روحى و سلامت جسمى مى گردد، زیرا کارهاى زحمت دار على رغم ناراحتى و خستگى موجب صحت و سلامتى مى گردد، در حالیکه راحتى و بیکارى سبب بیماریهاى گوناگون مى شود. مؤیّد این مطلب تاریخ است تا جایى که سراغ داریم یکبار بیشتر بیمارى براى آن حضرت نقل نکرده اند. و آن بیمارى آخر عمر بوده که در اثر رنجهاى فراوان و فشار در و دیوار منتهى به شهادت آن بزرگوار گردیده است (درود خدا بر او باد).

چه بسا به خاطر اینکه امّت اسلامى را به کار و زحمت آموخته کنند، حضرت رسول الله (ص) با آن همه لطف و مهربانى حاضر نشد خادمه اى به دختر خود عطا فرماید، تا یک درس عملى براى تمام زنان مسلمان باشد، و شایداصل درخواست حضرت فاطمه زهرا (س) و بدنبال آن عدم اجابت پیامبر (ص) براى تعلیم بوده است.

امّا دستیابى حضرت به فضّه به خاطر ضرورت پیش آمده بود، زیرا کارهاى سختى که باید با دست انجام مى شد مانند آسیاب کردن و نان پختن و شستن و امثال آن متراکم شده، به علاوه فرزندان خردسال حضرت و اهمیّت پرداختن به کارهاى آنان از طرفى و مراجعه زنان به آن حضرت در باره کارها و مسائل خود ضرورت امر را تجدید مىنمود.

با این حال مى بینیم بعد از آمدن فضّه نیز پیامبر (ص) کارها را بین آندو تقسیم فرموده، به طورى که یک روز نوبت حضرت زهرا (س) ویک روز نوبت فضّه بود(25) این کار علاوه بر اینکه درسى است براى امّت تا با زیردستان خود مواسات داشته باشند، تأکیدى است بر تحمل کارها و زحمت و رنج حتّى در جایى که شخص دیگرى نیز وجود داشته باشد.

قابل ذکر است که فضّه زنى شوهردار و داراى خانواده و فامیل بوده است و این از داستان قرآن خواندن او در سفر حج و دیدار با فرزندانش معلوم مى شود. چنانچه اسلام اینگونه است که هیچ دخترى را بدون همسر وا نمى گذارد بطورى که سلمان محمّدى وقتى حاکم بر مدائن شده بود با زنى ازدواج نمود و مشاهده کرد آن زن دخترى از شوهر قبلى دارد و هنوز ازدواج نکرده است، گفت: من از رسول خدا (ص) شنیدم که مى فرمود: (مضمون روایت) اگر دختر خانه، ازدواج نکند و کار نامشروع مرتکب شود عقاب آن برگردن اهل خانه است.

و امّا آرد کردن، خمیر ساختن، پختن، بافندگى کردن، شستن، نگهدارى از فرزندان و انجام دهها کار دیگر خانه توسط آن بزرگوار به کمک فضّه بود، پس در تمام اینها آموزشى براى طرز رفتار زن در زندگى زناشوئى است. اگر این نوع زندگى در خانه هاى ما رواج بگیرد کجا ما احتیاج به وارد کردن اجناس از شرق و غرب پیدا مى کنیم حتّى گوشت و غیر گوشت مثل ضروریّات و کالاهاى اساسى.

همچنین گفتار آن بانو که به امیرالمؤمنین (ع) گفتند: (ما عهدتنى کاذبة ولا خائنة)(26) یعنى هیچگاه یاد ندارى که دروغى گفته یا خیانتى کرده باشم. این براى تعلیم همسران در برابر شوهران آنهاست وگرنه على (ع) این مطلب را مى دانست.

همینطور وقتى پیامبر (ص) مى بیند که درب خانه حضرت زهرا (س) پرده اى نصب شده داخل خانه نمى شود(27)، این نیز درس دیگرى براى ماست و چه بسا حضرت زهرا (س) عمدا این برنامه را تهیّه نمودند تا اینکه وسیله اى براى تعلیم باشد و زنان غرق در ناز و نعمت نشوند در حالیکه بسیارى از مردم با مشکلات زندگى دست و پنجه نرم مى کنند.

حضرت رسول (ص) فرمودند: کسى که سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد این شخص به من ایمان نیاورده است(28) .

و همچنین نقاط برجسته دیگرى که در سیره نورانى آن حضرت وجود دارد و تمام آنها عبرتها و برنامه هاى تربیتى و راههاى سعادت دنیا و آخرت مى باشد.

برترى مقام معصومین (ع) ذاتى است

مقام بالاى آنها ریشه در جوهره وجود و ذات آنان دارد، مانند برترى طلا بر نقره، و بر این معنا ادلّه چهارگانه (قرآن، احادیث، اجماع و عقل) دلالت مى کند.

مراد ما از دلیل عقلى، هم برهان انّى است (استدلال از معلول بر علت) ، زیرا اعمال آنان از درون ذات آنها خبر مى دهد و هم برهان لمّى است (استدلال از علت بر معلول) ، زیرا قدرت مطلقه حق در جایى که مانع نباشد حتما اعمال مى شود، و این مطلب اقتضاى آفریدن و موجود برتر را مى کند، بله بعد از این دلیل عقلى که کلیّت موضوع را مشخص مى کند تشخیص جزئیات و مصادیق را با ادلّه نقلى یعنى قرآن و احادیث در مى یابیم.

خداوند سبحان مى فرماید: (تلک الرّسل فضّلنا بعضهم على بعض)(29) بعضى از پیامبران را بر بعضى دیگر برترى دادیم.

و باز مى فرماید: (انظر کیف فضّلنا بعضهم على بعض)(30) بنگر چگونه بعضى را بر بعض دیگر برترى دادیم.

و مى فرماید (نفضّل بعضها على بعض فى الاکل)(31) ما بعضى را براى خوردن بر بعض دیگر برترى دادیم. و همچنین آیات و روایات متواتره دیگر. همچنین کرامات صادره از آنان نیز بر این معنا دلالت مى کند. البته کسى اشکال نکند که خداوند اگر دیگران را هم مانند آنان مى آفرید آنان نیز به درجات بالا مى رسیدند، زیرا بدیهى است که اگر دیگران این قابلیت را داشته باشند حتما اینگونه آفریده مى شدند زیرا در حکمت خداوندى لازم است که هر ماهیت ممکنى را در صورت نبودن مانع به مرحله وجود برساند وگرنه یا باید گفت خداوند عاجز است یا جاهل و بى خبر و یا داراى خبث و بخل که هرسه از مقام اقدس احدیّت دور است.

بله چنانچه چیزى قابلیت تحقق و وجود را نداشته باشد، مانند اجتماع دو نقیض و مانند اینکه یک چیز هم فیل و هم مورچه باشد، یا اینکه هم زوج و هم فرد باشد، یا هم وجود و هم عدم باشد، یا اینکه خلقت او خلاف مصلحت باشد، در این صورت آن شى ء خلق نمى شود چون موارد اوّل محال ذاتى و مورد دوم محال عارضى است یعنى چون کار قبیحى است از حکیم على الاطلاق صادر نمى شود.

الگوى پذیرى از پیامبر

شش موقعیّت براى پیامبر (ص):

قرآن کریم سخن از تأسّى و الگوپذیرى از پیامبر (ص) را به میان آورده است(32) و على (ع) فرموده است: (تأسّى به پیامبر نمائید والاّ ایمن از هلاکت نخواهید بود)(33) و در روایات هم سخن از تأسّى به ائمّه (علیهم السلام) آمده است، پس وظیفه ما پیروى از آنهاست و یکى از آنها حضرت زهرا سلام الله علیهاست زیرا آنان حجّت هاى پروردگارند. البته این در جایى است که عملى از مختصات آنها نباشد که دیگر جاى تأسّى ندارد.

و امّا در مورد شخص پیامبر (ص) ظاهرا اعمال ایشان را مى توان به شش دسته تقسیم نمود:

1 ـ احکام اولیّه (یعنى احکامى که در حالت عادّى و ابتدائى بر هر موضوع مترتب مى شود) خواه از کلام حضرت فهمیده شود یا از عمل یا از سکوتى که باعث تأیید و نشان دهنده رضایت ایشان باشد، مانند واجب بودن نماز، یا حرمت شراب و احکام دیگر تکلیفى یا وضعى. و همچنین احکامى که به دو صورت انجام مى شود مانند روزه در وطن و افطار در سفر، اینها هردو از احکام اوّلى است، نه اینکه یکى حکم اوّلى و دیگر حکم ثانوى باشد زیرا هر مکلف مختار است که یا در وطن باشد و روزه بگیرد، و یا در سفر باشد و افطار نماید.

2 ـ احکام ثانوىّ و آنها احکامى هستند که در شرایط خاصّى بر موضوع مترتب مى شوند، مثل حالت اضطرار و امثال آن.

در این دو نوع احکام باید به پیامبر (ص) تأسّى کرد، زیرا پیامبر (ص) گاهى از روى اضطرار کارى را انجام مى دادند که در حالت عادى جائز نبوده است، مانند مجبور شدن حضرت به حمل سلاح هنگام ورود به مکّه، یا خواندن نماز نشسته در حال بیمارى، و اینها از مختصات حضرت نمى باشد.

البته حضرت هیچگاه بر طبق (مالا یعلمون) یعنى احکام مخصوص حالت جهل به حکم و یا (ما اخطأوا) یعنى احکام مخصوص حالت اشتباه و خطا و یا (ماسهوا) یعنى احکام سهو و (مانسوا) یعنى احکام نسیان و فراموشى عمل نکرده اند، زیرا از این چهار حالت منزه و مبرء مى باشند.

امّا اینکه آیا بر حسب (ما اکرهوا) یعنى احکام وقت اکراه که از جانب غیر بر انسان تحمیل مى شود عمل کرده اند یا نه؟ جایى را نیافتیم.

اهل سنت عقیده دارند سهو و نسیان از حضرت صادر شده امّا اجماع شیعه بر خلاف آن است و عقل و نقل هم آن را رد مى کند.

3 ـ  کارهاى عمومى حضرت: مانند خریدن فلان شتر یا ازدواج با زنى چند ساله و چیزى را خوردن یا آشامیدن، اینها از چیزهائى نیست که واجب الاقتداء باشد به طورى که هرکس چنین نکند هلاک مى گردد.

بله از اینکه حضرت چنین اعمالى انجام مى داد،استفاده مى شود آن کارها مباح بوده است. بعضى از اهل تسنن استفاده وجوب کرده اند و از همین جهت گفته اند سالى یکبار باید در محل زباله بول نمود! که هم از جهت دلیل و هم نحوه استدلال باطل و غیر قابل قبول است، و لذا خود آنان هم این وجوب را در بلند کردن همسر براى دیدن نوازندگان قائل نشده اند، البته این هم طبق یکى از افترائاتى است که به آن وجود مقدّس زده اند.

4 ـ احکام حکومتى آن حضرت که همان دستورات حکومتى خاصّى است که درشرائط خاص صادر شده است مانند اینکه در جنگى اسامه را به فرماندهى نصب نمودند یا فلانى را والى بحرین کردند و مانند آن، بدیهى است این گونه احکام براى حضرت على (ع) در زمان حکومت خودشان واجب نبوده هرچند آن شخص منصوب عدالت خود را از دست نداده باشد.

5 ـ اختیارات ولایت: هرچند حضرت از جانب خداوند متعال این اختیارات را داشته اند، ولى ما در جایى ندیده ایم که ایشان مثلاً شخص آزادى را غلام کند، یاغلامى را بدون رضایت صاحبش آزاد کند، یا ازدواجى را فسخ کند، یا ملکیّتى را زائل یا ایجاد نماید، بله در روایتى آمده است که حضرت على (ع) در جریان طغیان فرات تهدید نمود که تمام آزادها را به غلامى مى کشاند.

و همچنین این نوع تصرّفات را از سایر ائمّه (علیهم السلام) سراغ نداریم.

آنچه در داستان سمره واقع شد و حضرت فرمان کندن درخت او را دادند هرچند بعضى گفته اند از اختیارات ولایتى بوده است، امّا به نظر مایکى از احکام قضائى است که هر فقیهى مى تواند در شرائط خاص آن را صادر کند.

6 ـ احکام مختص به پیامبر (ص) مانند ازدواج با بیش از4 همسر و غیر آن که در کتابهاى شرایع و جواهر والنکاح ذکر گردیده و اینگونه احکام مخصوص خود حضرت انجام گرفته، هرچند شبیه آنها در مورد بعضى از معصومین بوده است مانند حرام بودن ازدواج با غیر حضرت زهرا در زمان حیات ایشان که این از مختصات آن بانو است و یا حرام بودن گفتن لقب امیرالمؤمنین بر غیر حضرت على (ع) و یا اختصاص بعضى از احکام به حضرت مهدى صاحب الزمان (عج) چنانچه از برخى اخبار فهمیده مى شود.

مرگ و زندگى معصومین (علیهم السلام) یکسان است

آنها در حال مرگ مانند زندگان مى باشند چه از جهت ولایت تکوینى و چه ولایت تشریعى زیرا ادلّه اى که ذکر شد به این علّت عمومیّت دارند مگر نوع هفتم ولایت که همان حقّ حکومت است. اگر گفته شود آنها در حال مرگ چطور در امور تکوینى تصرف مى نمایند؟

جوابش این است:

اولا آنها نمى میرند زیرا آنها (احیاءٌ عند ربّهم یرزقون)(34) زنده اند و نزد پروردگار روزى مى خورند و فقط لباس عوض کرده اند البته هر انسانى بعد از مرگ این چنین است، زیرا خدا آنها را براى بقاء ابدى آفریده نه فناء و زوال و در حدیث است که پیامبر (ص) کشتگان مشرکین بدر را مورد خطاب قرار داد و وقتى شخصى اعتراض نمود فرمودند: (تو شنواتر از آنان نیستى)(35).

نیز در زیارت آمده (و إنّک حىّ)(36) شهادت مى دهم که تو زنده اى.

ثانیا بر فرض که آنها غیر زنده باشند چه اشکالى دارد خداوند سبحان به یک غیر زنده اى حیات ببخشد همانطورى که رزق مى دهد، شفا مى دهد و کارهاى دیگر انجام مى دهد.    قرآن مى فرماید: (ما هر موجود زنده را از آب آفریدیم)(37) و بدیهى است که آب موجودى غیر زنده است ولى خداوند علت تمام علتهاست و فرقى براى او نمى کند که با یک موجود زنده ایجاد حیات و زندگى کند و یا با یک موجود غیر زنده.   در آیه دیگرى آمده است: (یخرج الحىّ من المیّت)(38) خداوند زنده را از مرده خارج مى کند. در داستان گاو بنى إسرائیل که ذبح شد و سبب زنده شدن شخصى مقتول گردید همانطورى که مشتى از خاک پاى فرستاده خدا سبب زنده شدن گوساله سامرى گردید، و در داستان ارمیا پاشیدن آب بر هزاران نفر که از خانه هاى خود خارج شده و مرده بودند و آب باعث زنده شدن آنها گردید، که این داستانها در قرآن کریم ذکر شده اند.

از همین رو داستان گاو بنى إسرائیل فقط براى بیان تاریخ نبوده است، بلکه براى بیان عبرتهائى بوده، من جمله اینکه خداوند متعال مى تواند مرده اى را به وسیله شى ء بى جان دیگرى زنده گرداند، چنانچه داستان نجوى(39) (که دستور رسید هرکس مى خواهد ملاقات خصوصى با پیامبر (ص) داشته باشد باید اوّل صدقه بدهد و هیچ کس به آن عمل نکرد جز امیرالمؤمنین علیه السلام) فقط براى بیان یک داستانى که بعدا نسخ گردید نمى باشد، بلکه در صدد بیان این معناست که مردم عباداتى را که مربوط به اعضاء و جوارح است انجام مى دهند ولى وقتى مسأله پول و مال در میان مىآید مقدار ایمان آنها معلوم مى شود، بنا براین فکر نشود این داستان فقط فضیلت امیرالمؤمنین (ع) را بیان مى کند.

وسعت علم و قدرت ایشان

اهل بیت پیامبر گرامى (علیهم السلام) که حضرت فاطمه (س) یکى از آنان است دائره علم و قدرتشان به اذن خداوند تمام کائنات را در بر مى گیرد و در زیارت رجبیّه آنچه که دلیل براین مطلب باشد آمده است، همانطورى که در پاره اى از احادیث وارد شده (یعلمون ما کان و ما یکون و ما هو کائنٌ) مى دانند هرچه را که قبلا و فعلا و بعدا وجود دارد، و این عقلا محال نیست و شبیه این عمومیت و وسعت را در هوا و حرارت و قوه جاذبه و غیر اینها مشاهده مى کنیم، همانطورى که حضرت عزرائیل از جهت میراندن علم و قدرت او به همه انسانها بلکه ملائکه احاطه دارد چنانچه در روایات آمده است.   خداوند در حق ابراهیم (ع) مى فرماید: (و کذالک نرى إبراهیم ملکوت السّموات والأرض)(40) همچنین ما ملکوت و باطن آسمان و زمین را به ابراهیم نشان دادیم.

و در حق یعقوب مى فرماید: (ولمّا فصلت العیر قال أبوهم إنّى لأجد ریح یوسف)(41) همین که قافله از مصر جدا شد، پدرشان (یعقوب علیه السلام) گفت: من بوى یوسف را مى شنوم.

و معصومین (علیهم السلام) از ملائکه و انبیاء برتر مى باشند همانطور که نصوص و اجماع، دال براین مطلب است و قبلا گذشت.

خداوند در حق رسول خاتم (ص) مى فرماید: (إنّا ارسلناک شاهدا و مبشرّا و نذیرا و داعیا الى الله بأذنه و سراجا منیرا)(42).

خداوند، بودن هیچ قیدى(43) را بر پیامبر خود اطلاق (شاهد) ننموده است، و این اطلاق نشان دهنده ٴ عمومیّت است همانطورى که بقیّه صفات حضرت هم عمومى است و بدیهى است که شاهد بودن ممکن نیست مگر براى کسى که حاضر باشد و علم داشته باشد.

و باز خداوند مى فرماید: (و جئنا بک على هؤلاء شهیدا)(44) تو اى پیامبر روز قیامت به عنوان شاهد بر پیامبران گذشته آورده مى شوى.

این مطلب را، قول خداوند متعال تأیید مى کند که بعد از آن مى فرماید: (یومئذ یودّ الّذین کفروا و عصوا الرّسول لو تسوّى بهم الأرض ولا یکتمون الله حدیثا)(45) روز قیامت کفار و کسانى که معصیت پیامبر (ص) را نموده اند آرزو مى کنند که با خاک یکسان باشند... (معلوم مى شود پیامبر با خبر بوده که آنها شرمنده مى شوند) و باز در روایات آمده است: (اگر شیاطین اطراف دلهاى بنى آدم طواف نمى کردند هر آینه ملکوت آسمانها را مى دیدند)(46) وقتى بنى آدم اگر موانع برطرف گردد چنین توان و قدرتى داشته باشند پس اهل بیت (علیهم السلام) سزاوارترند.

و در تشهد نماز مى گوئیم: ( السلام علیک أیّها النّبىّ و رحمة الله و برکاته) تا پیامبر حاضر و ناظر نباشد خطاب نمودن به او چه معنا دارد.

در حدیث آمده (نزّهونا عن الرّبوبیّة و قولوا فینا ما شئتم)(47) یعنى ما را از مرتبه خدائى منزه نمائید و هرچه خواستید در حق ما بگوئید. این بدان جهت است که گروهى آنها را خدا دانستند پس مورد نهى قرار گرفتند، امّا بعد از مرتبه خدائى هرگونه کمالى در آنها وجود دارد و نمونه اى از آن علم و قدرت فراگیر است که بعضى از قسمت هاى زیارات امام حسین (ع) و جامعه بر این مطلب دلالت دارد.

امّا اینکه در روایت وارد شده فرشته اى سلام ها را به پیامبر اکرم (ص) مى رساند، این منافات با مطالب گذشته ندارد، زیرا این، نظیر رساندن صحیفه اعمال توسط فرشتگان به سوى خداوند است، (با اینکه خداوند خودش علم کامل دارد) و امّا اینکه گاهى حضرت از چیزهائى سؤال مى کردند این مانند سؤال خداوند است که پرسید (و ما تلک بیمینک یا موسى...)(48) اى موسى در دست راست خود چه دارى، و نمونه هاى دیگر ازاین قبیل که بر شخص مطلع از روایات متواتره پوشیده نیست.

علم غیب ائمّه و رفتار عملى آنان

روشن است که علم غیب داشتن آنان هیچ تغییرى در رفتار عملى آنان ایجاد نمى کرد، واز همین رو امام مجتبى (ع) بدون هیچ اجبارى اقدام به نوشیدن مایع مسموم مى نماید، و شخص پیامبر اکرم (ص) گوشت مسموم را مى خورد که همان منتهى به مرگ ایشان مى شود. و حضرت على (ع) از زمان مرگ خود آگاه است ولى با این حال به مسجد مى رود با اینکه مى توانست کسى دیگرى به نیابت خود بفرستد، یا نگهبانانى با خود همراه سازد و یا ابن ملجم را زندانى کند یا از مسجد بیرون نماید یا اینکه عده اى را مأمور مواظبت از او قرار دهد و کارهائى از این قبیل.

امّا اینکه اینطور جواب دهیم: آنان در هنگام نازل شدن مرگ بى خبر هستند یا اینکه بگوئیم آنان مجبورند این کارها را انجام دهند، مثل مسموم نمودن امام کاظم و امام رضا (علیهما السلام) به وسیله هارون و مأمون یا امثال این جوابها که خلاف ظاهر ادلّه مى باشد و قانع کننده نیز نمى باشند.

اگر قرار بود علم غیب در رفتارشان اثر بگذارد نمى بایست پیامبر (ص) در فقدان فرزندش ابراهیم بگرید، و نمى بایست امام حسین (ع) در شهادت و فقدان فرزندان و اصحاب خود بگرید، با اینکه آنان خوب مى دانند و مى بینند آنها به بهشت برین منتقل مى شوند. کسى که مى داند فرزندش به مکان کاملاً خوبى رفته و از همه جهات در رفاه و آسایش است آیا گریه مى کند؟ و همچنین نمى بایست یعقوب از فراق یوسف (ع) گریه کند و حال آن که او مى دانست فرزندش زنده است و بزودى بعد از مدتى بصورت پادشاه به او بر مى گردد.

اگر گفته شود برفرض اینکه حضرت یوسف رحلت کرده بود، این گونه گریستن چه معنا دارد آن هم به طورى که چشمان آن حضرت نابینا گردد تا اینکه بر او ترسیدند؟ در جواب او مى گوئیم: همانطورى که چشمه ها منبع آب و خورشید منبع نور است همچنین خداوند براى معنویات نیز معادنى قرار داده است و یعقوب (ع) منبع عطوفت و مهربانى است تا مردم از او الگو بگیرند و اگر او نبود به چه کسى تأسّى کنند؟

بنا بر این علم غیب آنان هیچ گونه اثرى در عواطف انسانى آنها نداشته تا بتوانند الگوئى مناسب براى مردم باشند وگرنه مردم مى گفتند اینکه على (ع) آن گونه در جنگها حمله مى کرد به خاطر علم غیب او بوده است که ما از آن بى بهره ایم بلکه مثل میثم تمّار (با اینکه از مکان قتل خود از قبل با خبر بود) به کوفه مى آید با اینکه مى توانست به مکّه برود در جایى که دست مأموران ابن زیاد به او نرسد، و مثالهاى فراوان دیگر از این قبیل.

و همینطور است مسأله قدرت الهى آنان که فقط در موارد اعجاز به آن دست مى زدند و الاّ آنها قادر بودند هرگونه گرفتارى را از خود و شیعیانشان برطرف سازند. بنا بر این آنها بلاتشبیه همچون شخص وکیلى هستند که بدون اجازه موکل خود هیچ کارى نمى کند هرچند که قدرت انجام دادن آن را دارد و الله العالم.

اختیارات و استفاده از آنها

البته آنان در دین تصرف ننموده اند هرچند این اختیار را دارند، و شاید به این علت باشد که حکّام جور نیز این اختیار را حق خود ندانند و به وسیله آن در دین تصرف نکنند، و على رغم این تدبیر مى بینیم که باز آنهائیکه بناحق بر مسند جانشینى پیامبر تکیه زده بودند در احکام الهى تصرف نمودند مانند تحریم متعه و حج تمتّع و بدعت گذاشتن نماز تمام در عرفات و موارد دیگر.

پس اگر مشاهده مى نمودند پیامبر در احکام الهى دخل و تصرف مىکند، ایشان چه مىکردند؟!

جالب اینکه در این زمینه با نسبت کذب دادن به پیامبر احکامى جعل نمودند همچون استحباب بول کردن در مزبله (ادرار نمودن در مکانهائى که زباله جمع مىشود)!! 

و از همین جهت مى بینیم که گفتند بول کردن در مزبله (محل زباله ها) مستحب است به دلیل نسبت کذبى که به حضرتش دادند.

از آنچه گذشت معلوم گردید هفت معناى ولایت در حق آنها ثابت است:

آنها علت خلقتند، آنها وسیله خلقتند همچون حضرت عزرائیل که وسیله میراندن است، و اینکه خلقت پاینده به وجود آنهاست.

و همینطور در شرع و دین، آنها علت و وسیله و عامل بقاى آن هستند، علاوه بر آن حکومت نیز حق آنان است، و البته این حق حکومت همیشه با انواع دیگر حق تصرف شرعى همراه نمى باشد.