چراغ هدایت مصباح الهدی

اطلاعات مذهبی

چراغ هدایت مصباح الهدی

اطلاعات مذهبی

ماجرای هنده زن یزید لعنت الله علیه

#داستان #واقعی
خیلی سوزناک و متأثرکننده ست

ماجرای هنده همسر یزید لعنت الله علیه 

سـلمـان فـارسـی     رحمة الله ، روزی از کنـار یکـی از بـاغ هـای مـدینـه 
می گذشت، مردی غم زده را دید که کنار درب باغ نشسته است.

آن مرد که عبدالله بن عامر بود، به سلمان گفت:

از چهره نورانیّت معلوم است که مسلمانی.

سلمان گفت: آری.
عبدالله گفت: من از یهودیان بنی قریظه هستم و اصالتاً اهل شامم.

ما یهودی ها هر وقت گرفتاری بزرگی داشته باشیم، خداوند را به موسی علیه السلام    قسم می دهیم.

ای مرد نورانی مسلمان! من ثروّت زیادی دارم، اگر دعا کنی و دخترم هنده خـوب شود (یعنی چشم های کورش شفا پیدا کند) هر چه بخواهی به تو می دهم.

سلمان گفت: 
من پولکی نیستم، امّا دخترت را نزد طبیبی می برم که شفایش دهد، فقط بگو اگر دخترت خوب شد، مسلمان می شوی یا نه؟

گفت: آری، ولی نـزد طبیب های زیـادی بردم، همه گفتند: معالجه هیچ فایده ای ندارد.

سلمان گفت: این طبیب با آن ها فرق دارد، دخترت را بیاور درب خانه ی امام علی علیه السلام  ، من هم به آن جا می آیم.

آمدند، به حضرت علی   علیه السلام  گفتند. 
حضرتعلیه السلام  فرمود:

اگر بنا به مسلمان شدن اوست، پس بروید حسینم را خبر کنید.

بچّه ی خردسال را آوردند. امیر المؤمنین علیه السلام   فرمود: ظرف آبی بیاورید و بعد به حسین  علیه السلام

گفت: دستت را در آب بگذار.

من نمی دانم با این دست چه کرد؟

بعد مقداری از همان آب را به چشمان این دختر بچّه پاشید.

به اذن خداوند یک دفعه چشم دختر شفا یافت.

دختر، رو به امام حسین   علیه السلام    کرد و گفت: تو حسینی؟

فرمود: آری.

دختـر گفـت: مـن معطّل بابا نمـی شوم و همین الآن ایمان می آورم.
اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد اَنّ محمّداً رسول الله.

حضرت علی  علیه السلام  فرمود: 
بقیّه ی آب را هم ببر، در خانه روی بدن او بریز تا علّت مرض هم از بین برود.

فردای آن روز پدر و دختر درب خانه حضرت  علیه السلام    آمده و پدر عـرض کرد:
 

یا امیر المؤمنین!
می شود یک منّتی بر من بگذاری؟ این دخترم را چند ماهی برای کنیزی قبول کنی که با بچّه های شما تربیّت اسلامی شود.

حضرت   علیه السلام قبول کرد.

پدر به شام رفت، بعضی از شامیان (از اقوام و دوستان) همان جا به اسلام ایمان آورده و بعضی هم پس از آمدن به مدینه و دیدن چشم سالم دختر ایمان آوردند.

دفعه ی دوّم که پدر خواست از مدینه برود، امیر المؤمنین  علیه السلام  به او فرمود: او را هم با خودتان ببرید.

عرض کرد: مگر بی ادبی کرده؟

حضرت  علیه السلام  فرمود: خیر، خیلی هم با ادب و با ظرفیّت است.

امّا دختر تا شوهر نکرده نمی تواند دوری پدر را تحمّل کند، چون انس او وقتی با شوهرش ایجاد شد،

تحمّل فراق پدر دارد.
عرض کرد: اجازه بده از خودش بپرسم و پرسید:

آیا دوست داری به شام بیایی یا این جا بمانی؟

عرض کرد: بابا، من دلم می خواهد در مدینه بمانم و کلفتی زینب   سلام الله علیه  را بکنم.
حضرت  علیه السلام  فرمود: به دلایلی که فعلاً نمی توانم ذکر کنم، او را ببر.

عرض کرد: چشم
ـ عزیزان تا حرف خداحافظی شد یک انقلابی به پا شد، هنده آمد خودش را انـداخـت روی پـاهـای فاطمـه ی زهـرا  سلام الله علیه   و عـرض ادب کرد، روزگار می خواهد بین من و شما جدایی بیندازد.
با همه خداحافظی کرد. به امام حسین علیه السلام    عرض کرد:

آقا! چشم نداشتم، شفایم دادی و...

امیدوارم یک روز شما را زیارت کنم.

به زینب  سلام الله علیه  هم عرض کرد: چه دوران قشنگی بود، امیدوارم یک بار دیگر تو را ببینم و...
ـ خلاصه، دختر به شام رفت، وضع زندگیشان چنان اوج گرفت، که معاویه آمد و برای یزید از هنده خواستگاری کرد و بالاخره هنده، همسر یزید شد .   (1) 
ـ مرحوم آیت الله آقا سیّد محمّد جواد ذهنی تهرانی، در کتاب از مدینه تا مدینه می گوید .  (2):
هنده در قصر یزید بود، شبی در عالم خواب دید که درهای آسمان باز شد، ملائکه صف به صف به زیر می آیند و به اتاقـی وارد می شوند، که سر بریده ی امام حسین  علیه السلام  در آن مکان است و به آن سر سلام می کنند.
........................................
1- بحار الانوار، ج45 ص 196، کتاب مجموعه سخنرانی های واعظ شهر، مرحوم آقای کافی، ص65، نفس المهموم، مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی.
2- نفس المهموم ص 455، بحار الانوار، ج 45، ص196 و سحاب رحمت، ص740، از مدینه تا مدینه، ص 974.
........................................

السَّلام علیک یا ابا عبدالله!
ابر سفیدی از آسمان به زیر آمد. در میان آن ابر، بزرگوارانی گریان بودند، بزرگ آن جمع جلو آمد و لب به لب آن سر بریده گذاشت و اشک ریخت و فرمود:

من جدّت پیامبرم، او پدرت علی است، او برادرت حسن است، او جعفر و آن عقیل و دیگری حمزه و دیگری عبّاس عمویم می باشد و بعد فرمود:

یا ولدی! قَتَلُوکَ اَتراهُم مَا عَرَفُوکَ وَ مِن
 شرب الماءِ مَنَعُوکَ.
 
تورا کشتند ولی نشناختند و از آب هم مضایقه کردند.

هنده از خواب بیدار شد، یزید را ندید، به دنبالش رفت دید، در اتاقی نشسته و گریه می کند

چه اتّفاقی افتـاده کـه یزید لعنة الله علیه ایـن گـونـه گریـه و احساس پشیمانی می کند و هی می گوید:

وَ مالِی و لِلْحُسَینِ؟ 
مرا با حسین چه کار؟

طبق نقلی:
هنده درخواست کرد، لااقل بگذار اسرایی که متعلّق به حسین   علیه السلام   هستند به داخـل حـرم بیـاورم، یـزیـد از طـرفی عاشـق هنـده بـود و حـرفـش را می پذیرفت و از طرفی می خواست (به قول مرحوم صدر قزوینی، در کتاب حدائق) باز اسرای اهل بیت علیهم السّلام را تحقیر کند و با آمدن آن ها به قصر، عظمت خودش و کاخش را به آن ها نشان دهد، لذا اجازه داد هنده آن ها را به داخل کاخ بیاورد.
یزید گفت: اجازه داری بروی، امّا به صورت رسمی.

لذا تعداد زیادی کنیز و غلام جلوتر رفتند و با مشعل خرابه را روشن کردند.

چه خبر است؟ 
هنده به دیدن شما می آید .  (1)

طبق نقل دیگر ( 2) :

هنده از جریان شهادت امام حسین  علیه السلام   خبر نداشت. (با سانسور خبری که در شهر شام خصوصاً در قصر یزید بود).

بعضی کنیزهایش به او گفتند: به دیدن اسرا و خارجیان برویم و او قبول کرد.

لباس فاخر پوشید، با جمع زیادی از خدمه به تماشای اسرا رفت.

حضرت زینب سلام الله علیه    تا او را دید شناخت، به خواهرش، امّ کلثوم گفت: این زن را می شناسی؟ 
گفت: نه.

گفت: او هنده، دختر عبدالله بن عامر است، هر دوتایی سر را به زیر انداختند که هنده آن ها را نبیند و یا نشناسد.

هنده جلو آمد و گفت:

خانم چرا سرت را به زیر انداختی؟

حضرت زینب   سلام الله علیه   جوابی نداد.

.....................................
1- طبق نقل از مدینه تا مدینه، ص978
2- سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه و آله  486 و معالی السّبطین، ج 2، ص 173

پرسید: 
مِن اَیِّ البِلادِ انتم؟
از کدام شهرید؟

فرمود:
مِنَ المدینة.
از شهر مدینه.

تا نام مدینه را شنید از صندلی پایین آمد و گفت:
بهترین سلام ها بر ساکنان مدینه.
زینب  سلام الله علیه   پرسید: چرا از صندلی پایین آمدی؟

به احترام ساکنان مدینه.

هنده پرسید: سؤالی دارم.

خانم فرمود: بپرس.

عرض کرد: شما خاندان علی  علیه السلام   را در مدینه می شناسید؟ آخه من زمانی کنیز آن ها بودم.
زینب  سلام الله علیه   فرمود: آری، از حال کدام یک از آن ها می خواهی، بدانی؟
عرض کرد: از حال حسین  علیه السلام  و بقیه فرزندان علی  علیه السلام  ؛ آخه من شفا یافته ی حسینم، کنیز زینبم.

 

زینب  سلام الله علیه   گریه زیادی کرد و فرمود:
وَ اِن سَئَلتِ عَنِ الحٌسَینِ فَهذا رأسهُ بَینَ یَدَی یزیدٍ... (1)

.................................
1- از مدینه تا مدینه، ص 978

اگر از حسین   علیه السلام    می پرسی، این سر بریده ی اوست که در برابر یزید است.
اگر از عبّاس  علیه السلام   و سایر فرزندان می پرسی، آن سرهای بالای نیزه متعلّق به آن هاست و بدن هایشان در کربلاست.

اگـر از زین العابدین علیه السلام     می پرسی، از شدّت درد قادر به حرکت نیست.

و اِن سَئَلت عَنِ زَینَبٍ، فَاَنَا زَیَنَبُ بنت عَلّیٍ وَ هذِی اُمُّ کُلثُومٍ وَ هؤُلاءِ بَقیةُ مُخَدّرات فاطِمَة الزّهراءِ   سلام الله علیه.

اگر از زینب می پرسی من زینبم، این خواهرم، امّ کلثوم است و بقیّه ی این زن ها منسوب به مادرم فاطمه زهرا  سلام الله علیه   هستند
 
وقتی هنده شنید، فریاد زد و می گفت:

وا اِماماهُ، وا سیّداه، وا حُسیناه! لَیتَنی کُنتُ قَبلَ هذا الیوم عَمیاء وَلا اَنظُرُ بناتَ فاطمة الزّهراء  سلام الله علیه   علی هذِهِ الحالَةِ.

ای کاش کور شده بودم و این حالت را نمی دیدم.

سنگی به سر خودش زد و خون جاری شد، بی هوش شد و وقتی به هوش آمد، حضرت زینب  سلام الله علیه فرمود:

به خانه ات برو، می ترسم شوهرت به تو آسیبی برساند.

گفت: به خدا قسم نمی روم، مگر این که شما را به خانه ببرم.

لباسش را پاره کرد، با سر برهنه وارد مجلس یزید شد، فریاد زد:

تو فرمان دادی که سر حسین   علیه السلام    را ببرند و بالای نیزه کنند؟

یزید بلند شد و سر او را پوشانید و گفت:

وَ مالِی و لِلْحُسَینِ؟ 

مرا با حسین چه کار؟

خدا ابن زیاد را لعنت کند، در کشتن او عجله نمود.
هنده گفت: وای بر تو، درباره ی من غیرت نشان می دهی، امّا فرزندان زهرای اطهر را بدون پوشیه در خرابه جای دادی؟   (1)

بگذار از آن ها را به داخل حرم بیاورم.

یزید از طرفی عاشق هنده بود و حرفش را پذیرفت. ولی مرحوم صدر  قزوینی در کتاب حدائق می نویسد:
می خواست کاخ زیبا و یا قدرت و عظمت خود را نشان دهد، لذا اجازه داد

نهم ماه ربیع الاول

 
نهم ماه ربیع الاوّل روزی است که در روایت معتبر به «غدیر ثانی» تعبیر شده است. 

امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام به صحابی جلیل القدر حذیفه فرمودند: 

«یا حذیفة، هذا یوم الاستراحة، ویوم تنفیس الهم والکرب، والغدیر الثانی...؛(1) ای حذیفه، امروز روز رفع سختی و دشواری، روز زدودن اندوه و پریشانی و روز غدیر دوم است». 

قرار دادن روز نهم ماه ربیع الاول به عنوان غدیر ثانی در کنار روز هیجدهم ماه ذی الحجه روز عید غدیر، در واقع دو بال و دو بازوی اعتقادی اسلام، یعنی اصل تولی و اصل تبری را تشکیل می دهد و این بدان معناست که غدیر اول و غدیر ثانی به عنوان تولی و تبری مکمل یکدیگر هستند و هیچ یک از دیگری جدا نیست. 

البته در مقام تعلیم و شمارش فروع دین مقابل شمارش اصول دین، تولی و تبری جزء فروع ده گانه دین آمده است که این امر تنها بار آموزشی و حفظ کردن دارد، اما در واقع تولّی و تبرّی از ثوابت اساسی دین و از مسائل اعتقادی اسلام است و نه از فروع آن. به دیگر سخن، تولی و تبری دو بال نیرومند توحید هستند، زیرا توحید یعنی: ایمان به خدا و وحدانیت اوست، وتولی یعنی: دوستی نسبت به اولیای خدا و تبری یعنی: بیزاری از دشمنان خداست و این از شئون توحید است. در مورد نبوت و امامت نیز همین امر صادق است. و در حقیقت تولی و تبری جزء فروع و اعمال نیست، بلکه جزء اصول و امور قلبی و اعتقادی است و هرجا که تولی باشد تبری نیز هست و از یکدیگر جدا نیستند و در همین راستا است حدیث شریفی که می گوید: «هل الدین الا الحب والبغض؛ مگر دین چیزی است جز دوستی خدا و دوستان خدا، و دشمنی دشمنان آنان؟» و لذا در غیر این صورت، اسلام و مسلمانی، دین و دین داری کامل نخواهد بود. شیخ مفید علیه الرحمه نیز فرموده است: 

«ولایة أولیاء الله تعالی مفترضة وعداوة أعدائه واجبة علی کل حال؛(2) دوستی اولیای خدا فریضه الهی بوده و دشمنی با دشمنان او در هر حال واجب است. 

قرآن کریم درباره تولی و تبری می فرماید: 

«لاَّ تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ یُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ...؛(3) هیچ قومی را نَیابی که به خدا و روز واپسین ایمان داشته باشند [و] با کسانی که با خدا و رسولش مخالفت و دشمنی کرده باشند، دوستی ورزند». 

معنای این آیه ی کریمه این است که دوستی اولیای خدا و محبت دشمنان او قابل جمع نیست، بلکه اسلام، یعنی: تولّی اولیای خداست که در عید غدیر تجلی یافته و تبری از دشمنان خداست که در غدیر ثانی چهره نموده است.

 
روایات فراوانی نیز با بیان های گوناگون درباره این دو غدیر هیجدهم ذیحجه و نهم ربیع از معصومین علیهم السلام در دست داریم که این معنی را به اثبات می رساند. 

تعبیر غدیر ثانی در روایت احمد بن اسحاق از آن رو شایان تفکر و تدبر است که مکمل غدیر اول و از آن تفکیک ناپذیر است، که همان معنای تولّی و تبرّی است. 

امیدوارم به برکت عید غدیر ثانی و صاحب آنروز اوّلین شهیده راه تولی و تبری، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام همگی مورد عنایت خدای متعال قرار گیریم و در حد خود قدر و منزلت این روز را بشناسیم و به اندازه توان، انجام وظیفه کنیم. همچنین به لطف و کرم الهی امید دارم که افراد دورمانده از اهل بیت و تعالیم سعادت بخش آنان، با شناخت این مفاهیم، به مسیر حق هدایت، و از برکات این شناخت بهره مند شوند، ان شاء الله.
 
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
1. بحارالانوار، ج 95، ص 354. 
2. شیخ مفید، المقنعه، ص 33. 
3. مجادله (58)، آیه 22.

ابو لولو _

حضرت ابولولو رضوان الله علیه در چند روایت از کتب شیعه

حضرت ابولولو رضوان الله علیه در اقدامی زیرکانه و با نگاشتن نامه ای به عمربن خطاب باعث شد عمر فتوای قتل خودش را صادر و آن را تایید کند . حضرت ابولولو در این نامه چنین نوشت :

جزای کسی که عصیان مولایش را نماید و ملک مولایش را غصب کند و همسر مولایش را مورد اذیت و ضرب و شتم قرار دهد چیست؟

عمر نیز در پاسخ مکتوب داشت: بدرستی که قتل چنین کسی واجب است.

برای همین هنگامی که ابولولو خود را به عمر رساند تا او را به هلاکت برساند به نوشته ی او خطاب به او کرد و فرمود : چرا عصیان مولایت امیر المومنین علیه السلام را نمودی ؟ چرا همسر او فاطمه ( سلام الله علیها ) را مورد ظلم خویش قرار دادی و فرزندش را سقط نمودی ؟ آنگاه در حالیکه او را لعن می نمود ضربه های پی در پی بر او وارد میکرد . ۱

حضرت ابولولو رضوان الله علیه هنر و حرفه آهنگری خود را به خدمت گرفت و خنجری دو سر که قبضه آن در وسط قرار داشت تهیه نمود . تا اینکه بنابر قول صحیح و مشهور در نزد شیعه در سحرگاه روز دوشنبه ۹ ربیع الاول سال ۲۳ هجری در حالیکه عمر بن خطاب تازیانه به دست در حال امر کردن نمازگزاران بود که صفوف خود را منظم نمایند . ۲ ( استووا استووا صفوفکم ) خود را به وی رسانده و با سه ضربه کاری شکم خلیفه را تا خاصره ( سه بنده ) او شکافت و در حالیکه عده ای از نزدیکان و اطرافیان عمر بن خطاب قصد دستگیری و حمله به او را داشتند با زخمی کردن ۱۳ نفر دیگر از آنان از محل حادثه گریخت . ۳ و عمر بعد از آنکه سه روز در بستر افتاده بود در سن ۵۵ سالگی به جهنم واصل شد.

در جلالت و عظمت شان حضرت ابولولو رضوان الله علیه همین بس که دعای حضرت صدیقه ی طاهره شهیده سلام الله علیها بواسطه ی او به حقیقت پیوست ؛ آنجایی که عمر در پیش چشمان حضرت صدیقه سلام الله علیها قباله ی فدک را پاره کرد و حضرت نفرین نمود که خداوند شکمت را پاره کند .

فلذا باید درود فرستاد بر شخصی که فرح و شادی را بر دل اهل البیت علیهم نشانده است 

۱-طریق الارشاد ص۴۵۶
۲-طبقات الکبری ج۳ص۳۴۱ – فتح الباری ج۷ص۴۹ — کنزالعمال ج۱۲ص۶۷۹
۳-بحارالانوار ج۲۹ ص۵۳۰