فصل دوم : در بیان مختصرى از فضائل و مکارم اخلاق آن سرور
صاحب (کشف الغمّه ) از کتاب (حلیة الاولیاء) روایت کرده است که روزى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم حضرت حسن علیه السّلام را بر دوش خود سوار کرد و فرمود هر که مرا دوست دارد باید که این را دوست دارد، و از ابوهریره روایت کرده است که مى گفت هیچ وقت حسن علیه السّلام را نمى بینم مگر آنکه اشک چشمم جارى مى شود و سببش آن است که روزى حاضر بودم در خدمت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که حضرت حسن علیه السّلام دوید و آمد تا در دامان حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم نشست ، پس آن حضرت دهان او را باز کرد و دهان خود را به دهان او برد و مى گفت : خداوندا! من دوست مى دارم حسن را و دوست مى دارم دوست او را و این را سه مرتبه فرمود.(6)
و ابن شهر آشوب فرموده که در اکثر تفاسیر وارد شده که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم حسنین علیهماالسّلام را به دو سوره (قُل اَعُوذ بِرَبِّ النّاسِ) و (قُل اَعُوذ بِرَبِّ الْفَلَق ) تعویذ مى کرد و به این سبب آن دو سوره را مُعَوِّذَتَیْن نامیدند.(7)
و از ابى هریره روایت کرده که دیدم حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم لعاب دهن حسنین علیهماالسّلام را مى مکید چنانچه کسى خرما را بمکد(8). و روایت شده که روزى حضرت رسالت پناه صلى اللّه علیه و آله و سلّم نماز مى کرد که حسنین علیهماالسّلام آمدند بر پشت آن حضرت سوار شدند، چون سر از سجده برداشت با نهایت لطف و مدارا گرفت و بر زمین گذاشت ، چون باز به سجده رفت دیگر بار ایشان سوار شدند، چون از نماز فارغ شد هر یکى را بر یکى از رانهاى خود نشانید و فرمود: هر که مرا دوست بدارد باید که این دو فرزند مرا دوست بدارد.(9) و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود حسنَیْن علیهماالسّلام دو گوشواره عرش اند و فرمود که بهشت به حق تعالى عرض کرد که مرا مسکن ضُعَفاء و مساکین قرار داده ، حق تعالى او را ندا فرمود که آیا راضى نیستى که من رکن هاى ترا زینت داده ام به حسن و حسین علیهماالسّلام ؟ پس بهشت بر خود بالید چنانکه عروس برخود مى بالد!(10).
و از ابوهریره روایت شده که روزى حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بر فراز منبر بود که صداى گریه دو ریحانه خود حسنین علیهماالسّلام را شنید، پس بى تابانه از منبر به زیر آمد و رفت ایشان را ساکت گردانید و برگشت و فرمود که از صداى گریه ایشان چندان بى تاب شدم که گویا عقل از من برطرف شد!(11) و احادیث در باب محبّت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم نسبت به حسنین علیهماالسّلام و سوار کردن ایشان را بر دوش خود و امر به دوستى ایشان نمودن و گفتن آنکه حسنین علیهماالسّلام دو سیّد جوانان اهل بهشتند و دو ریحانه و گُل بوستان من اند، در کتب شیعه و سنّى زیاده از حد روایت شده . و در باب احوال جناب امام حسین علیه السّلام نیز چند حدیثى مناسب با این مقام ذکر مى شود.
و از (حلیه ابونُعَیم ) نقل شده که حضرت حسن علیه السّلام مى آمد بر پشت و گردن حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم سوار مى شد هنگامى که آن حضرت در سجده بود و حضرت او را به رفق و هموارى از دوش خود مى گرفت . هنگامى مردم بعد از فراغ از نماز عرض کردند: یا رسول اللّه ! شما نسبت به این کودک به طورى مهربانى مى کنید که با احدى چنین نمى کنید؟! فرمود: این کودک ریحانه من است ، و همانا این پسر من ، سیّد و بزرگوار است و امید مى رود که حق تعالى به برکت او اصلاح کند بین دو گروه از مسلمانان .(12)
شیخ صدوق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: پدرم از پدر خود خبر داد که حضرت امام حسن علیه السّلام در زمان خود از همه مردمان عبادت و زهدش بیشتر بود و افضل مردم بود و هرگاه سفر حج مى کرد پیاده مى رفت و گاهى با پاى برهنه راه مى پیمود، وهرگاه یاد مى کرد مرگ و قبر و بعث و نشور و گذشتن بر صراط را گریه مى کرد و چون یاد مى کرد عرض اعمال را بر حق تعالى نعره مى کشید و مدهوش مى گشت و چون به نماز مى ایستاد بندهاى بدنش مى لرزید به جهت آنکه خود را در مقابل پروردگار خویش مى دید و چون یاد مى کرد بهشت و دوزخ را اضطراب مى نمود مانند اضطراب کسى که او را مار یا عقرب گزیده باشد و از خدا مسئلت مى کرد بهشت را و استعاذه مى کرد از آتش جهنّم و هرگاه در قرآن تلاوت مى کرد: یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا، مى گفت : لَبّیْکَ اَللّهُمَّ لَبَّیْک و در هیچ حالى کسى او را ملاقات نکرد مگر آنکه مى دید که مشغول به ذکر خداوند است و زبانش از تمام مردم راستگوتر بود و بیانش از همه کس فصیح تر بود الخ .(13)
و در (مناقب ) ابن شهر آشوب و (روضة الواعظین ) روایت شده که امام حسن علیه السّلام هرگاه وضو مى ساخت بندهاى بدنش مى لرزید و رنگ مبارکش زرد مى گشت ! سبب این حال را از آن حضرت پرسیدند، فرمود: سزاوار است بر کسى که مى خواهد نزد ربّالعرش به بندگى بایستد آنکه رنگش زرد گردد و رعشه در مفاصلش افتد. چون به مسجد مى رفت وقتى که نزد در مى رسید سر را به سوى آسمان بلند مى کرد و مى گفت : اِلهى ضَیْفُکَ بِبابِکَ یا مُحْسِنُ قَدْ اَتیکَ الْمُسى ء فَتَجاوَزْ عَنْ قَبیح ماعِنْدى بِجَمیلِ ما عِنْدَکِ یا کَریمُ؛ یعنى اى خداى من ! این میهمان تو است که به درگاه تو ایستاده ، اى خداوند نیکو کار! به نزد تو آمده بنده تبهکار، پس در گذر از کارهاى زشت و ناستوده من به نیکى هاى خودت ، اى کریم .(14)
و نیز ابن شهر آشوب از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که جناب امام حسن علیه السّلام بیست و پنج مرتبه پیاده به حجّ رفت ، و دو مرتبه و به روایتى سه مرتبه مالش را با خدا قسمت کرد که نصف آن را خود برداشت و نصف دیگر را به فقراء داد(15). و در باب حلم آن حضرت از (کامل مُبَرّد) و غیره نقل شده که روزى آن حضرت سوار بود که مردى از اهل شام آن حضرت را ملاقات کرد و بیتوانى آن حضرت را لعن و ناسزاى بسیار گفت و آن حضرت هیچ نفرمود تا مرد شامى از دشنام دادن فارغ شد، آنگاه آن جناب رو کرد به آن مرد و بر او سلام کرد و خنده نمود و فرمود: اى شیخ ! گمان مى کنم که غریب مى باشى و گویا بر تو مشتبه شده باشد امرى چند؟ پس اگر از ما استرضا جوئى از تو راضى و خشنود مى شویم و اگر چیزى سئوال کنى عطا مى کنیم و اگر از ما طلب ارشاد و هدایت کنى ترا ارشاد مى کنیم و اگر بردبارى بطلبى عطا مى کنیم واگر گرسنه باشى ترا سیر مى کنیم و اگر برهنه باشى تو را مى پوشانیم و اگر محتاج باشى بى نیازت مى کنیم و اگر رانده شده اى ترا پناه مى دهیم و اگر حاجتى دارى حاجتت را برمى آوریم و اگر بار خود را به خانه ما فرود مى آورى و میهمان ما باشى تا وقت رفتن براى تو بهتر خواهد بود؛ زیرا که ما خانه گشاده داریم و جاه و مال فراوان است .
چون مرد شامى این سخنان را از آن حضرت شنید گریست و مى گفت : که شهادت مى دهم که توئى خلیفة اللّه در روى زمین و خدا بهتر مى داند که رسالت و خلافت را در کجا قرار دهد و پیش از آنکه ترا ملاقات کنم تو و پدرت دشمن ترین خلق بودید نزد من و الحال محبوبترین خلق خدائید نزد من ، پس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد و تا در مدینه بود مهمان آن جناب بود و از محبّان و معتقدان خاندان نبوّت و اهل بیت رسالت گردید.(16)
شیخ رضىّ الدین على بن یوسف بن المطهّر الحلّى روایت کرده که شخصى خدمت جناب امام حسن علیه السّلام آمد و عرض کرد: یابن امیرالمؤ منین ! ترا قسم مى دهم به حق آن خداوندى که نعمت بسیار به شما کرامت فرموده که به فریاد من رسى و مرا از دست دشمن نجات دهى ؛ چه مرا دشمنى است ستمکار که حرمت پیران را نگاه نمى دارد و خُردان را رحم نمى نماید. حضرت در آن حال تکیه فرموده بود چون این بشنید برخاست و نشست و فرمود: بگو که خصم تو کیست تا از او دادخواهى نمایم ؟ گفت : دشمن من فقر و پریشانى است ! حضرت لختى سر به زیر افکند پس سر برداشت و خادم خویش را طلب داشت و فرمود: آنچه مال نزد تو موجود است حاضر کن ؛ او پنج هزار درهم حاضر ساخت فرمود: بده اینها را به این مرد؛ پس آن مرد را قسم داد و فرمود که هرگاه این دشمن تو بر تو رو کند و ستم نماید شکایت او را نزد من آور تا من دفع آن کنم .(17)
و نیز نقل شده که مردى خدمت امام حسن علیه السّلام رسید و اظهار فقر و پریشانى خویش نمود و در این معنى این دو شعر بگفت :
شعر :
لَمْ یَبْقَ لى شَى ءٌ یُباعُ بِدِرْهَمٍ
یَکْفیکَ مَنْظَرُ حالَتى عَنْ مُخْبِرى
اِلاّ بَقایا ماءِ وَجْهٍ صُنْتُهُ
اَلاّ یُباعَ وَقَدْ وَجَدْتُکَ مُشْتَرى
حضرت امام حسن علیه السّلام خازن خویش را طلبید و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است ؟ عرض کرد: دوازده هزار درهم ، فرمود: بده آن را به این مرد فقیر و من از او خجالت مى کشم ، عرض کرد: دیگر چیزى از براى نفقه باقى نماند! فرمود: تو او را به فقیر بده و حُسن ظنّ به خدا داشته باش حق تعالى تدارک مى فرماید؛ پس آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبید و عذر خواهى نمود و فرمود: ما حق ترا ندادیم لکن به قدر آنچه بود دادیم ، و این دو شعر در جواب شعرهاى او فرمود:
شعر :
عاجَلْتَنا فَاَتاکَ وابِلُ بِرِّنا
طَلاًّ وَلَوْ اَمْهَلْتَنا لَمْ تُمْطَر
فَخُذِ الْقَلیلَ وکُنْ کَاَنَّکَ لَمْ تَبِعْ
ما صُنْتَهُ وَکاَنَّنا لَمْ نَشْتَرِ
و علاّمه مجلسى رحمه اللّه از بعضى از کتب معتبره نقل کرده که روایت کرده از مردى که نام او (نجیح ) بوده که گفت : دیدم جناب امام حسن علیه السّلام را که طعام میل مى فرمود و سگى در پیش روى او بود و هر زمانى که آن جناب لقمه اى براى خود برمى داشت مثل آنرا نیز براى آن سگ مى افکند، من گفتم : یابن رسول اللّه ! آیا اذن مى دهى که این سگ را از نزد طعام شما دور کنم ؟ فرمود: بگذار باشد؛ چه من از خداوند عزّوجل حیا مى کنم که صاحب روحى در روى من نظر کند و من چیز بخورم و به او نخورانم !(18).
منتهی الامال باب چهارم